گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شفاءالغرام باخبارالبلدالحرام
جلد اول
آبریزگاه‌های مکه‌






1- عطیفةبن محمدبن حسین، پس از سال 738 وفات یافت. نک: «الدرر الکامنة»، ج 2، ص 456- 455، شماره 2628
2- رُمَیثه، اسدالدین ابو عرادةبن ابی‌نمی است که همراه برادرش حمیضه عهده‌دار امارت مکه بود و در سال 748 وفات یافت نک: «الدرر الکامنة»، ج 2، ص 207- 206، شماره 1978
3- مقتول به سال 759 نک: «الدرر الکامنة»، ج 2، ص 206 و 207، شماره 1728
جمالی در سال 776 بوده است. ملک اشرف موقوفه‌هایی به صورت چند باب دکان در بالای آن در مکه و نیز در اطراف قاهره برای آن در نظر گرفت.- آبریزگاهی در پشت آن، که ویژه بانوان است و آن را ام سلیمان صوفی صاحب «زاویه» در سوق اللیل بنا کرد و در سال 796 بنای آن به پایان رسید.- آبریزگاه امیر زین‌الدین برکه عثمانی کارگزار قاهره و خواجه تاش ملک ظاهر حاکم مصر در سوق العطارین- که به آن سوق النداء می‌گویند- و کنار باب بنی‌شیبه است که در سال 781 همراه با دکان‌ها و محوطه آن ساخته شد.- آبریزگاهی که منسوب به امیر طُنْبُغا معروف به طویل از امرای کارگزار در قاهره در اوایل دهه 770 است که ظاهراً در همین تاریخ بنا گردید و در نزدیکی جایی که آن را «خرابه قریش» می‌گویند، قرار دارد. میان این مکان با آن آبریزگاه، راه منتهی به باب شبیکه سویقه و جز آن، قرار دارد.- آبریزگاهی در کنار باب حزوره است که به آن «مطهّرة الواسطی» می‌گویند.ندانستم این واسطی که آبریزگاه بدان منسوب است کیست و نیز چه زمانی وقف شده است.
ص: 613- آبریزگاه ملک اشرف شعبان‌بن حسین‌بن ملک ناصر محمدبن قلاوون در محلّ سعی روبه‌روی در مسجدالحرام معروف به باب علی است. متولّی بنای آن امیر ابوبکربن سنقر
(1)


(2)

(3)

1- متوفای سال 749 ه. ق. نک: «الدرر الکامنة»، ج 2، ص 176، شماره 190
2- این آبریزگاه هنوز هم در نزدیکی باب العمره، وجود دارد که به مناسبت توسعه مسجدالحرام قسمتی از آن ویران شد.
3- از دیگر آبریزگاه‌ها، دو آبریزگاه است که آنها را همسر ملک اشرف اینال سال 865 ه. بنا کرد و در صفا قرار دارند. همچنین آبریزگاهی که منسوب به الواسطی است که آن را ملک عادل نورالدین شهید در سال 564 وقف کرد و قاضی جمال‌الدین یوسف در سال 585 ه. آن را بازسازی نمود.
ص: 615
مسعودی در تاریخ خود می‌نویسد: «گروه‌های مختلف در نسبت قوم شعیب‌بن تویل بن رغویل بن مَدْیَن‌بن عنقاء بن مَدْیَن‌بن ابراهیم خلیل علیه السلام اختلاف نظر دارند؛ زبان شعیب عربی بوده است. برخی معقتدند که قوم شعیب از اعراب پراکنده وامت‌های منقرضند و برخی برآنند که از فرزندان محض‌بن جندل‌بن یعصب‌بن مدین‌بن ابراهیم خلیل هستند و شعیب برادر نسبی آنها است. ایشان چندین پادشاه بودند که در ممالک پراکنده یا نزدیک به هم، پراکنده شدند. نام آنها بدین قرار بود: ابجد، هَوَّز، حُطّی، کَلَمُن، سَعْفَص، قُرشَت و اینان همچنانکه گفتیم از خاندان محض‌بن جندل هستند: حروف جُمَّل نام این پادشاهان است که شامل بیست و چهار حرف به حساب جُمل می‌شود.مسعودی پس از آن، می‌نویسد: ابجد پادشاه مکه واطراف حجاز بود. هوّز و حُطّی دو پادشاه در بلاد «وَجّ» بودند که شامل سرزمین طائف و قسمتهایی از سرزمین نجد بوده و به طائف متصل بوده است. کَلَمُن و سَعْفَص و قُرَشَت نیز سه پادشاه مَدْیَن و یا بلاد

(1)(2)(3)


1- در اصل چنین است، ولی «در تاریخ مسعودی» «نویل» و در یک نسخه نیز «نوفل» آمده است.
2- در اصل چنین است، ولی در «تاریخ مسعودی» «رعویل» آمده است.
3- در نسخه‌ای از تاریخ مسعودی بجای بیست و چهار، بیست و نه 29 آمده است.
بوده‌اند.کلمن بر سرزمین مدین حکومت می‌کرد. کسانی نیز هستند که می‌گویند کَلَمُن پادشاه همه سرزمین‌هایی بوده که نام بردیم و این‌که عذاب یوم‌الظُّلّه (ابری) در ملک کَلَمُن بوده است.مسعودی پس از آن می‌نویسد: منتصربن منذر مُزَنی این پادشاهان را طی ابیاتی برشمرده است از جمله:ملوک بنی‌حُطّی و سَعْفَص ذی‌النَّدی و هَوَّز أرباب السنیّة والحجرهموا ملوک الحجاز و وجه کمثل شعاع الشمس أو صورة البدراز این پادشاهان اخبار شگفتی نیز نقل شده است.
ص: 616مهر
(1)




عمالیق (شاهان مکه) و نسب آنان‌

افراد بسیاری از اهل اخبار- از جمله ابن‌اسحاق- نسب ایشان را برشمرده‌اند.ابن اسحاق در سیره خود (تهذیب ابن‌هشام) می‌نویسد: «طَسْم»، و «عملاق» و «أمیم» فرزندان لاوذ بن سام‌بن نوح همگی عرب هستند.زبیربن بکار نیز طبق نقل قولی که ابن‌عبدالبرّ از وی آورده، می‌گوید: طسم و امیم و عملیق فرزندان لاوذ بن سام‌بن نوح هستند، عملیقی که زبیر بن بکار از او نام برده، همان عملاقی است که ابن‌اسحاق یاد کرده است؛ زیرا ابن‌هشام پس از ذکر خبری در باره عمالیق می‌گوید: ایشان فرزندان عملاق هستند که به او عملیق بن لاوذ بن سام بن نوح نیز می‌گویند. از آنچه گفته‌اند می‌توان نتیجه گرفت که پدر عملاق را لوذ و لاوذ می‌گویند و در این فاصله از نسب عملاق، نام ارَم که میان لاوذ و سام‌بن نوح- که در چند جای تاریخ خود بدان اشاره کرده- از قلم افتاده است؛ زیرا وقتی به ذکر دین و نظرات اعراب در جاهلیت و پراکندگی ایشان در سرزمین‌ها می‌پردازد، می‌گوید: پس از جدیس،





1- در نسخه دیگر ابن‌اثیر و نیز در تاریخ مسعودی، مصر آمده است.
وی در جای دیگر مطلبی دارد که در آن نام «ارم» را در نسب‌نامه عملاق، از قلم انداخته است. در ذکر یا عدم ذکر نام «ارم» نیز منافاتی وجود ندارد؛ زیرا کسی که آن را ذکر کرده، نسب نامه معمولی را آورده است و آن کس که از قلم انداخته، خاندان لاوذ را به نام جدّ ایشان سام، خوانده است، چرا که می‌توان انسان را هم به پدر و هم به جدش منتسب کرد. همچنان که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:أنا النبیّ لا کذب أنا ابن عبدالمطّلبدر این بیت، پیامبر صلی الله علیه و آله خود را به جدش عبدالمطلب نسبت داده است. حال آن که او محمدبن عبداللَّه‌بن عبدالمطّلب است.می‌گویند عمالیق از فرزندان عیص بن اسحاق‌بن ابراهیم خلیل علیه السلام هستند. مسعودی نیز این سخن را در چندین جای تاریخ خود آورده است. او به هنگام ذکر مکه و اخبار آن و بنای بیت‌اللَّه‌الحرام و دست به دست شدن (امور کعبه) به وسیله جرهم و دیگران، می‌گوید: «عمالیق در روی زمین به سرکشی و طغیان پرداختند، خداوند نیز پادشاهان زمین را بر ایشان مسلّط گرداند و آنان را از میان برد و ما پیش از این به هنگام ذکر اخبار رومیان ونسب نامه ایشان، به کسانی اشاره کردیم که فرزندان عملاق و دیگران را به فرزندان عیص‌بن اسحاق‌بن ابراهیم پیوند می‌دهد و علمای عرب عمالیق را به دیگران نیز نسبت می‌دهند، ولی این قول از همه مشهورتر است. مسعودی در باب اخبار روم مطلبی حاکی از آن دارد که عمالیق از نظر کسانی که نسب ایشان را به «عیص» می‌رسانند، زاده
ص: 617عملاق بن لاوذ بن ارم بن سام‌بن نوح با فرزندان و پیروانش به راه افتاد. او پس از نقل شعری می‌گوید: اینان در حرم (مکه) و «تهائم» اقامت گزیدند و کسانی از ایشان نیز به بلاد مصر و مغرب رهسپار شدند.مسعودی در بیان اخبار حضرت‌نوح علیه السلام، مطالبی سازگار با این مطلب آورده است.

(1)


(2)

1- مروج الذهب، ج 2، ص 134
2- همان، ص 52
در تاریخ ازرقی نیز خبری از ابن‌عباس روایت شده حاکی از اینکه عمالیق از حِمْیَر هستند. همچنین مطلبی از عبداللَّه بن خیثم بیان شده است که ما این دو روایت را ذکر خواهیم کرد. البته در این که عمالیق از حمیر هستند، جای تأمل است؛ چرا که عمالیق به گفته مسعودی از فرزندان ارم‌بن سام‌بن نوح هستند و حمیر از فرزندان ارفخشذبن سام‌بن نوح؛ یعنی همان حمیربن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان است. حازمی در سخنی در باره عمالقة بن غابر، می‌نویسد: نام او یقطن است. و نیز می‌گوید: ابن‌غبیربن شالخ‌بن ارفخشذبن سام‌بن نوح هم می‌گویند و این بیان نسب‌نامه حمیر از قول ابن‌اسحاق است.وی یادآور شده که نام پدرش سبأ، عبد شمس است که می‌گوید: از این روی سبأ (به معنی آواره) نامیده شد، که اولین کس در میان عرب‌ها است که آواره گردید. از آنچه گفتیم نسب نامه عمالیق و اندکی از اخبار مربوط به ایشان روشن شد.فاکهی می‌نویسد: عبداللَّه‌بن عمران مخزومی عایدی از سعیدبن سالم قدّاح از عثمان بن ساج، از محمدبن اسحاق نقل کرده، می‌گوید: بیت (کعبه) در زمان هود، شناخته شده بود و آن گونه که می‌گویند، حرم (مکه) نیز برقرار بود.اهل مکه در آن روزگار عمالیق بودند و از آن جهت این نام را داشتند که پدرشان عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح بود و بزرگ خاندان عمالیق در آن روزگار کسی بود که او را بکر بن معاویه می‌گفتند و این همان کسی است که فرستادگان خاندان عامر که برای درخواست آب به مکه اعزام شده بودند، به خانه وی وارد شدند.فاکهی می‌نویسد: محمدبن علی مروزی از ابن‌حمید از سلمةبن فضل از ابن‌اسحاق از محمدبن عبدالرحمان بن عبداللَّه بن حصن به نقل از عروة بن زبیر گفته است: حجاز از همه جا بارورتر و پرآب‌تر بود و همه جای آن شخم زده و حاصلخیز بود. عروه همچنین گفته است: به آگاهی‌ام رسیده که عمالیق روزها، دو هزار نفر شتر سرخ و سفید را در آن به
ص: 618بعاو بن عیصو هستند و عیصو همان عیص‌بن اسحاق است.
(1)





1- مروج‌الذهب، ج 1، ص 308
ص: 620عمالیق زمامدار امور حکومتی مکه بودند، ولی حرمت حرم را زیرپا گذاشتند و در آنجا کارهای زشت انجام دادند و در این راه گستاخی‌ها کردند. در این میان مردی- که به او «عملوق» می‌گفتند- از میان آنان برخاست وگفت: مردم! دست نگاه دارید و این همه کار زشت مکنید؛ خانه خدا و حرمت آن را زیر پا نگذارید. (ولی ایشان) تن به این سخنان ندادند و به هلاکت خود و به نابود ساختن خویش، ادامه دادند.و نیز آمده است: عمالیق زیاد شدند و آنها؛ یعنی جرهمی‌ها و قطوری‌ها با ایشان به جنگ پرداختند و آنان را از همه حرم (مکه) بیرون راندند. آنان همواره در بیرون مکه بودند و حق نداشتند وارد حرم (مکه) شوند. عملوق به آنها گفت: به شما نگفته بودم که این همه حرمت کعبه را زیر پا نگذارید و بی‌حرمتی و گردنکشی نکنید، ولی شما توجهی به سخنانم نکردید.ازرقی نیز در باره عمالیق خبرهایی نقل کرده است. او در روایتی که سند آن به خودش می‌رسد، آورده است: جدّم از سعیدبن سالم، از عثمان‌بن ساج، از طلحةبن عمرو حضرمی، از عطاء، از ابن‌عباس نقل کرده که در مکه محلّه‌ای بود که (به ساکنان آن) عمالیق می‌گفتند. آنها خانواده پرشمار، بزرگوار و ثروتمندی بودند و اسب و شتر و چارپایان زیاد داشتند و در مکه و اطراف آن در مَرّ و نُعْمان و، آنها را به چرا می‌بردند. همه جا آباد بود و زمین‌ها شخم زده و آبها روان بود. در چهار فصل باران می‌بارید و در درّه‌ها جاری می‌شد و شاخه‌ها پر پشت و زمین پر محصول بود. آنها زندگی آسوده‌ای داشتند، ولی به سرکشی و گردنکشی و اسراف پرداختند و الحاد و ستم پیش گرفتند ومعصیت کردند و نزدیکان خود را آزار دادند و خدای را برآنچه ارزانی‌شان داشته بود سپاس نگفتند، تا اینکه خداوند نعمت‌های خود را از ایشان باز گرفت و با قطع باران و خشکسالی، خشم خود را نسبت به ایشان نشان داد. آنها سایه‌های مکه را به اجاره می‌دادند و آب را می‌فروختند، خداوند نیز آنان را از مکه بیرون راند.
(1)

1- مقایسه کنید؛ اخبار مکه، ج 1، ص 89
ازرقی می‌گوید: جدم ابراهیم‌بن محمد شافعی، از مسلم‌بن خالد زنجی، از ابن‌خیثم چنین نقل کرده است: در مکه محلّه‌ای بود که ساکنان آن را عمالیق می‌گفتند. آنها چه کارهایی که در آنجا نکردند! خداوند نیز آنان را به فساد و تباهی سوق داد. ابرها را نشان می‌داد و به هوای ابر و باران باز می‌گشتند، ولی چیزی نمی‌یافتند به دنبال ابر می‌رفتند تا اینکه بالأخره خداوند آنان را به زادگاهشان باز گرداند. آنها از حِمْیر بودند. پس از آن خداوند توفان برآنان گسیل کرد.ابوخالد زنجی می‌گوید که به ابن‌خیثم گفتم: توفان چیست؟ گفت: مرگ . این همان دو خبری است که به آنها اشاره کردیم و گفتیم حکایت از آن دارند که عمالیق از حمیر هستند و در این دو خبر نکته‌ای نیست که حاکی از اخراج آنها- به زور- از مکه باشد. ازرقی خبری را یادآور شده که حاکی است جرهمی‌ها و قطوری‌ها، عمالیق را از مکه بیرون کردند و این خبر را در اخبار مربوط به جرهم خواهیم آورد. آنچه از فاکهی نقل کردیم نیز گویای همین مطلب است.دراخبار جرهمی‌ها خواهد آمد که: زمانی عمالیق به همراه جرهم، بر مکه حکمرانی می‌کردند و میان این خبر و خبری که حاکی است عمالیق پیش از جرهم بر مکه
ص: 621بدین ترتیب بود که برایشان توفانی از شن فرو فرستاد تا ناچار از حرم بیرون شدند و اطراف آن اقامت گزیدند، پس از آن نیز آنان را دچار قحطی و خشکسالی کرد. در برابرشان ابر قرار می‌داد، ولی خشکسالی بر آنها مسلط شد تا این‌که بالأخره به همانجایی که آمده بودند، باز گشتند. آنها از اعراب حمیر بودند که وقتی وارد بلاد یمن شدند، پراکنده و هلاک گردیدند. خداوند- عزّوجلّ- پس از ایشان، قوم جرهم را بر مکه حاکم ساخت. آنها در آنجا بودند تا اینکه گردنکشی کردند و حرمت حرم را زیر پای گذاشتند و خداوند تمامی آنان را هلاک ساخت.
(1)
(2)(3)


1- اخبار مکه، ج 1، ص 90- 89
2- همان، ج 1، ص 89
3- همان، ج 1، ص 85
حازمی نیز از کِنْدی نقل کرده که: «مرّ نام یک روستا است و «ظهران» نام وادی است».میان مرّ و مکّه، به گفته بکری، شانزده میل فاصله است. برخی نیز می‌گویند این فاصله، هجده میل است، برخی بیست و یک میل نیز گفته‌اند. رقم اخیر را ابن‌وضّاح نقل کرده است. اما نعمان که به آن اشاره شد، جایی مشهور در بالای عرفه بر سر راه طائف از عرفه است و در آنجا مزارع خوبی وجود دارد و شاعران در اشعار خود از آن یاد
ص: 622حکومت می‌کردند، هیچ تضادّی وجود ندارد؛ زیرا امکان دارد که گروهی یا طایفه‌ای از عمالیق پیش از جرهمی‌ها بر مکه حکمرانی می‌کردند وطایفه دیگری از عمالیق غیر از طایفه نخست، همراه با جرهمی‌ها، بر مکه به حکمروایی پرداختند.در خبری که فاکهی آورده، این توهّم وجود دارد که عمالیق پس از جرهم آمده‌اند.او می‌گوید: از حسین‌بن حسن، از عمرو بن عثمان، از موسی‌بن اعین، از اسرائیل، از سماک بن حرب، از خالد بن عمر از (امام) علی‌بن ابی‌طالب علیه السلام نقل کرده که فرمود:اولین کسی‌که بیت (کعبه) را بنا کرد (حضرت) ابراهیم علیه السلام بود. پس از آن ویران گردید و بعدها جرهمی‌ها آن را ساختند، سپس ویران شد و پس از آن عمالیق آن را احیا کردند وباز هم ویران گردید و آنگاه قریش آن را بنا کردند.در خبری که از ابن‌عباس در باره عمالیق آوردیم، چنین آمده بود که: چارپایان آنان در مکه و چراگاه‌های اطراف آن در مَرّ و نُعْمان، به چرا می‌پرداختند. مَرّ واطراف آن جزو ظهران است که مردم مکه آن را «وادی» و یا «وادی مرّ» می‌گویند.سهیلی در وجه تسمیه مَرّ مطلب مغایری دارد و می‌گوید: اینجا از این جهت مَرّ نامیده شد که تلخ بود، ولی من صحّت این مطلب را نمی‌دانم (پایان سخن سهیلی).





(1)
(2)

1- الروض الأُنُف، ج 1، ص 14. او می‌گوید: از آن جهت مرّ نامیده شد که یکی از رگه‌های این دشت که به رنگ زمین نیست، شباهتی به حرف «میم» و بعد از آن حرف «ر» دارد و از ابتدا چنین بوده است.
2- معجم ما استعجم، ج 4، ص 1212
و آن به فتحِ اول است. در همان جا بود که به گفته ابن‌اثیر خداوند از فرزندان آدم پیمان گرفت.در «الکامل» آمده است: سعیدبن جبیر از ابن‌عباس روایت کرده که گفت: خداوند در نعمان عرفه از فرزندان آدم عهد و پیمان گرفت. ابن‌اثیر همچنین می‌گوید: نَعمان به فتح نون اوّل است.
ص: 623می‌کنند.
(1)
(2)
حکمرانی طَسْم بر بیت‌اللَّه‌الحرام‌

ازرقی در روایتی که سند آن به خودش می‌رسد، نوشته است: مهدی‌بن ابی‌المهدی از عبداللَّه بن معاذ صنعانی، از معمّر، از قتاده نقل کرده که گفت: عمربن خطاب به قریش گفت که پیش از شما، طسم حکمروای بیت (اللَّه‌الحرام) بودند، ولی احترام آن را پاس نداشتند و حرمت آن را نادیده گرفتند؛ خداوند نیز آنان را هلاک گرداند. پس از ایشان جرهمی‌ها عهده‌دار حکمروایی برآن شدند، آنها نیز آن را پاس نداشتند و حرمت آن را نادیده گرفتند؛ خداوند آنان را نیز هلاک گرداند.پس شما در پاسداری از حرمت آن کوتاهی نکنید و گرامی‌اش بدارید.


(3)

1- معجم ما استعجم، ج 4، ص 1316
2- الکامل فی‌التاریخ، ج 1، ص 40
3- اخبار مکه، ج 1، ص 80
ص: 625
به گفته ابن‌اسحاق در سیره ابن‌هشام، در باب نسب جرهمی‌ها، ایشان از فرزندان جرهم‌بن قحطان‌بن عامربن بن شالم بن ارفخشذ بن سام‌بن نوح هستند. ابن‌هشام یادآور شده که جرهم همان ابن‌قحطان است و می‌گوید: قحطان پدر همه (اهل) یمن است و آنها پیش او گرد می‌آمدند و نسب آنان به ابن‌عامر بن شالخ بن ارفخشذبن سام‌بن نوح می‌رسد. می‌گویند جرهم پسر یکی از فرشتگان است. این سخن از ابن‌عباس روایت شده و فاکهی آن را در تاریخ خود آورده است. آنجا که می‌گوید: حسن‌بن حسین ابوسعید از محمدبن حبیب، از ابن کلبی، از ابی‌مقوم انصاری- که نامش یحیی‌بن ثعلبه است- از کلبی، از ابوصالح نقل کرده که می‌گوید: ما نزد ابن‌عباس بودیم که صحبت جرهمی‌ها به میان آمد. ابن‌عباس گفت: وقتی یکی از فرشتگان گناه بزرگی مرتکب شد، به زمینش فرود آوردند و معنویت فرشتگی از وی سلب شد و در شمار آدمیان در آمد.

(1)(2)

1- در نسخه دیگر: «عنتر» آمده است.
2- در نسخه دیگر: شالخ.
این شعر را در همین معنا سروده است:أللّهمّ إنّ جُرْهُما عبادک النّاس طُرْفٌ و هم قلادکسهیلی منکر این خبر است و می‌گوید: جرهم همان کسی است که اعراب در دروغ‌های خود از او سخن می‌گویند و از جمله خرافات ایشان در زمان جاهلی آن است که جرهم فرزند فرشته‌ای است که به خاطر ارتکاب گناهی- از آسمان به زمین فرود آورده شد و مورد خشم قرار گرفت، همچنان که هاروت و ماروت به زمین فرستاده شدند، آنگاه شهوت در او نهاده شد و با زنی ازدواج کرد و جرهم از آن دو زاده شد و شاعری در باره آنها گفت:أللّهُمّ إنّ جُرْهُماً عبادکا القوم طرف وهم تلادکاسپس می‌گوید: این مطلب را از کتاب «اصفهانی» نقل کردیم ، وی گوید: برخی معتقدند جرهم همراه با نوح در کشتی بوده و این نشان می‌دهد که از فرزندان وی بوده است. سهیلی گوینده این مطلب را روشن نساخته است، ولی فاکهی در کتاب «اخبار مکه» معیّن کرده و در روایتی از ابن‌عباس نقل کرده که گفته است: در کشتی (نوح) هشتاد نفر بودند که جرهم نیز در شمار ایشان بود.سهیلی به اختلاف نظری در مورد نسب قحطان که جرهمی‌ها به آن منتسب هستند، اشاره می‌کند و نکاتی در باره قحطان می‌آورد که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم. متن سخن وی از این قرار است:
ص: 626او با زنی از عمالیق ازدواج کرد و از آنان جرهم زاده شد. حارث بن مضاض جرهمی
(1)



(2)


1- از بزرگان شعرای جاهلی قدیم است. «و هم قلادک» در این بیت؛ یعنی اهل مکه مانند قلّاده‌ای، کعبه و حرم مکّه را فرا گرفته‌اند.
2- الروض الأُنُف، ج 1، ص 139- 138
می‌گفتند. در باره او اختلاف است. گفته می‌شود او ابن‌غابر، ابن شالخ است و نیز گفته شده که او فرزند عبداللَّه برادر هود است و برخی نیز می‌گویند او خودِ هود است. در این صورت او پسر ارَمِ بْن سام است. برخی از کسانی که همه اعراب را از (فرزندان) اسماعیل می‌دانند، درباره‌اش گفته‌اند: او پسر تَیْمَن‌بن قیدر بن اسماعیل است و نیز برخی برآنند که او پسر همسیع بن یَمَن است.سهیلی سپس می‌گوید: به گفته ابن‌هشام، یمن پسر یَعْرِب بن قحطان است. وی می‌افزاید: به این سخن- یعنی فرزند اسماعیل بودن قحطان- اعتراض شده است، چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: ای فرزندان اسماعیل تیراندازی کنید که پدرتان «رامی» (تیرانداز) بود. واین سخن را آن حضرت صلی الله علیه و آله به قومی از اسلم بن قُصَیّ و به اسلم و برادرش خزاعه فرمود و اینان فرزندان حارثة بن ثعلبة بن عمرو بن عامر هستند و اینان از سَبَأ بن یشجب‌بن یعرب‌بن قحطانند. از نظر من این حدیث (روایت شده از پیامبر صلی الله علیه و آله) صحت ندارد؛ زیرا اگر یمن از اسماعیل باشد و با توجه به اینکه همه (قوم) عدنان از اسماعیل هستند، بدون تردید انتساب این قوم به اسماعیل، مفهومی ندارد؛ زیرا اعراب دیگری نیز بوده‌اند که پدرشان اسماعیل بوده است. ولی در این حدیث گواهی بر این مطلب وجود دارد که خزاعه از خاندان صمّه برادر مُدرِکَة بن الیاس‌بن مضر هستند. در نسب قحطان که جرهمی‌ها بدان منسوبند نیز اختلاف نظر زیادی وجود دارد:محمدبن عبدةبن سلیمان، نسب شناس در روایتی که ابن‌عبدالبرّ از وی نقل کرده،
ص: 627«نام قحطان، مهرم است و آنان بنا به روایتی که از ابن‌منبّه نقل شده، چهار برادر بودند: قحطان و قاحط و مِقْحَط و فالغ. قحطان اولین کسی بود که به وی «ابْیَتَ‌اللَّعن» و «عِمْ صباحا»
(1)
(2)


1- عباراتی که به عنوان ستایش از کسی و احترام به او بر زبان می‌آوردند و معنای آن: «نفرین را از خود دورکردی» و «صبحت به خیر باشد».
2- الروض الأُنُف، ج 1، ص 19
ص: 629می‌گرفت و هرکدام با قوم و خویشان بودند و وارد عرصه و قلمرو دیگری نمی‌شدند.پس از آن جرهم و قطور نسبت به یکدیگر سرکشی کردند و به رقابت پرداختند و جنگ سختی میان ایشان بر سر پادشاهی در گرفت. والیان مکه، از مضاض بن عمرو و خاندان نابت بن اسماعیل و خاندان اسماعیل طرفداری می‌کردند و ولایت کعبه را به ایشان سپردند.این سرکشی و کینه توزی، همچنان ادامه یافت و هر از گاهی یکی بر دیگری چیره می‌شد. مضاض بن عمرو با گروهی جنگجو از قعیقعان به سوی سمیدع رفت و با گروهی که به نیزه و شمشیر و سپر مجهّز بودند، درگیر شد. می‌گویند به همین دلیل آن کوه را قعیقعان می‌نامند. سمیدع نیز با قطور همراه با اسب‌ها و نیزه‌ها از اجیاد، بیرون آمد- «اجیاد» نیز به دلیل بیرون آمدن اسبان (اجیاد جمع جواد به معنی اسب) بدین نام خوانده شد- تا اینکه آنها در فاضح به یکدیگر رسیدند و جنگ سختی باهم داشتند.سمیدع کشته شد و «قطور» از پای در آمد و گفته شد که فاضح نیز به همین دلیل بدین نام خوانده شد. پس از آن هردو گروه به صلح و آشتی روی آوردند و در «مطابخ»- دره‌ای در بالای مکه- که به آن شعب عبداللَّه بن عامر بن کریز بن ربیعه بن حبیب بن عبد شمس می‌گویند، اقامت گزیدند. در آن شعب، باهم زندگی کردند و کارها را به مضاض بن عمرو واگذاردند. زمانی که مضاض به ولایت مکه گماشته شد و پادشاهی مکه در اختیار مضاض- و نه السمیدع- قرار گرفت، برای مردم (گوسفند و شتر و ...) سر برید و اطعام داد. آنان در آنجا طباخی کردند و خوردند و برای همین نیز آنجا «مطابخ» نام گرفت.می‌گوید: حادثه نبرد میان مضاض بن عمرو و سمیدع، نخستین سرکشی بود که در مکه اتفاق افتاد، مضاض بن عمرو جرهمی در باره آن جنگ و با یادآوری سمیدع و کشتن و سرکشی‌های او و ادعاهایی که به گزاف می‌زد، چنین سروده است:ونحن قتلنا سیّدالحیّ عَنْوَةً فأصبح فیها وهو حَیْران موجَعُوما کان یبغی أن یکون سوی ملک حتی أتانا السمیدعفذاق وبالًا حین حاول ملکَنا وعالج منا غصّة تتجرّع
ص: 630فنحن عمرنا البیتَ کنّا ولاتُه ندافع عنه من أتانا وندفعُومن کان یبغی أن یلی ذاک عزّنا ولم یک حیّ قبلنا ثم یمنعُوکنا ملوکاً فی الدهور التی مضت ورثنا ملوکاً لاترام فتوضعُابن‌اسحاق می‌گوید: برخی از علما گمان برده‌اند که به این دلیل (این مکان) نام «مطابخ» به خود گرفته که قوم تبع در آنجا (گاو و گوسفند و شتر) کشتند و غذا دادند و در آنجا منزل داشتند. پس از آن خداوند عزّوجلّ خاندان اسماعیل و برادران آنان جرهم را که در آن زمان حکام و والیان مکه و کعبه بودند، در مکه پراکنده کرد و نابت بن اسماعیل با ایشان بود و زمانی که مکه بر ایشان تنگ آمد، عازم جاهای دیگر شدند و سرزمین‌های دیگر را زیر پا گذاشتند و برای کسب روزی خود به هر کجا رفتند و در هر کجا که فرود می‌آمدند، خداوند آنان را مورد حمایت خویش قرار می‌داد و بر (ساکنان قبلی) چیره شان می‌ساخت، تا اینکه بر سرزمین‌ها پادشاهی کردند و عمالیق و دیگر ساکنان این سرزمین‌ها را- که در آنجا با عمالیق از در سازش و صلح درآمده بودند- بیرون ساختند، ولی با جرهمی‌ها که والیان مکه بودند، به دلیل خویشاوندی و قرابت و نیز به دلیل بزرگداشت حرم (مکه) و از ترس اینکه مبادا جنگ یا کار زشتی در آن انجام شود، درگیر نشدند. یکی از علما برایم نقل کرده که عمالقه مکه، حکمرانانی بودند که حرمت آن را زیر پا نهادند و کارهای زشت انجام دادند و کسی از میان آنها به نام عملوق قیام کرد و گفت: ای قوم! به خود آیید و خود را کنترل کنید. شما که دیده و شنیده‌اید که چه امت‌ها و گروهایی پیش از شما- از جمله قوم هود و صالح و شعیب- هلاک شدند. کار زشت نکنید، به یکدیگر نیکی کنید و حرمت حرم خدا و خانه خدا را نگاه دارید و از ستم والحاد در این مکان، اجتناب ورزید، زیرا هرکس در اینجا ساکن شد و به ستم و الحاد پرداخت، ریشه‌اش کنده شد و دیگران جایش را گرفتند و اثری از ایشان باقی نماند. ولی آنان سخن او را نپذیرفتند و همچنان بر هلاک خود پای فشردند.می‌گویند: از طرف دیگر قوم «جرهم و قطور» کاروانی از یمن بیرون آورده اند و
ص: 631سرزمینشان دچار خشکسالی شده است و فرزندان و اموالشان را با خود آورده‌اند و می‌گویند: در پی چراگاهی هستیم تا چهار پایان ما در آنجا به چرا بپردازند و اگر جایی را پسندیدیم در آنجا می‌مانیم، زیرا در هرجایی که کسی همراه با خانواده و اموال خود اقامت گزید آنجا وطن او به شمار می‌رود و اگر جایی نیافتیم به دیار خود باز خواهیم گشت. وقتی اینان به مکه آمدند آب روان و گوارا و درختان زیاد و علفهای فراوان و سرزمینی فراخ یافتند که آنان را از سرمای زمستان در امان می‌داشت. با خود گفتند: اینجا همان جایی است که ما به دنبال آن بودیم، و همراه با عمالیق در آنجا ساکن شدند، در آن زمان هر قومی که از یمن بیرون می‌شد، پادشاه آنان نیز همراهشان بود که به کارهایشان رسیدگی می‌کرد و این سنت آنان بود، حتی اگر گروهی با تعداد اندک بودند، زمانی که مضاض بن عمرو، پادشاه جرهم بود و همه از وی اطاعت می‌کردند و «سَمِیْدَع» پادشاه «قطور» بود، مضاض بن عمرو در بالای مکه اقامت گزید و از هرکس که از بالای مکه وارد می‌شد، ده یک (باج) می‌گرفت و طرف روبه‌روی کعبه و رکن حجرالأسود و مقام وجایگاه زمزم به طرف راست و به بالا و قعیقعان تا بالادست از آن ایشان بود.سَمِیْدَع نیز در پایین مکه و اجیاد، اقامت داشت و از هرکس که از پایین مکه وارد می‌شد، ده یک (باج) می‌گرفت و قلمرو ایشان نیز پشت کعبه و رکن یمانی و غربی و اجیاد و راه کوهستانی تا «رمضه» بود، در آنجا برای خود خانه‌هایی ساختند و قلمرو خود را گسترش دادند و به عمالیق فشار آوردند. عمالیق با آنها درگیر شدند، ولی جرهم در مقابل ایشان ایستادند و آنان را از سراسر حرم (مکه) بیرون راندند. آنان در اطراف حرم بودند و وارد آن نمی‌شدند. مردی که همراهشان بود، به ایشان گفت آیا نگفته بودم که این همه حرمت حرم را زیر پا نگذارید؟ ولی شما به سخن من توجه نکردید. مضاض و سمیدع برای هر کس از قوم و خویشان آنها که وارد می‌شد، خانه‌ای تدارک می‌کردند و اینان در آنجا زیاد شدند و سرزمین آنجا را نیکو یافتند. آنها قومی عرب بودند و زبانشان عربی بود. حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام به دیدار اسماعیل علیه السلام می‌آمد، وقتی زبان آنها را شنید و دانست که عربی سخن می‌گویند و از این زبان خوشش آمد. اسماعیل نیز زبان
ص: 632آنان را فرا گرفت و قصد کرد از آنها زنی بگیرد.او دختر مضاض بن عمرو یعنی رعله را نامزد و با وی ازدواج کرد و از او صاحب ده فرزند پسر شد. رعله همان همسری است که وقتی ابراهیم پای خود را در مقام گذاشت، سر او را شستشو داد. سپس می‌گوید: کار جرهمی‌ها در مکه همچنان بالا می‌گرفت و بزرگی می‌یافتند تا اینکه عهده‌دار تولیت کعبه شدند و والی و پرده‌دار کعبه و حاکم مکه گردیدند. در این میان سیلی آمد و کعبه را درنوردید و آن را ویران کرد. جرهمی‌ها آن را دوباره آنچنان که حضرت ابراهیم علیه السلام بنا کرده بود، بازسازی کردند. ارتفاع خانه کعبه نه ذرع بود یکی از علما می‌گوید: کسی که خانه را برای جرهمی‌ها، ساخت «ابوجدره» بود و پس از این کار، عمرو بن جادر نامیده شد و خاندان او را بنی‌جدره نامیدند. و می‌گوید:جرهمی‌ها، حرمت کعبه و حرم را پاس نداشتند و کارهای زشت فراوان انجام دادند و ستم‌ها روا داشتند و آنچه نباید کردند؛ مضاض بن عمرو بن حارث در میان ایشان به سخنرانی پرداخت و گفت: ای قوم، از سرکشی و طغیان دست بردارید که سرکشان و طاغیان را بقایی نیست. شما دیده‌اید که پیش از این بر عمالیق- که حرمت حرم را زیر پا نهادند و آن را خوار شمردند- چه آمد؟ آنها میان خود به نزاع پرداختند و اختلاف پیدا کردند و شما توانستید ایشان را بیرون برانید تا متفرق شوند.شما نیز در حق حرم، بی‌حرمتی نکنید حرمت خانه خدا را پاس بدارید و برکسی که وارد آن شده است، یا برای احترام به این مکان وارد شده، یا برای فروش کالای خود و یا به قصد چرانیدن آمده است، ستم روا مدارید. اگر چنین کنید بیم آن دارم که به ذلت و پستی، از آن رانده شوید به طوری که هیچ یک از شما دیگر نتواند به حرم برسد و به زیارت خانه کعبه بپردازد. اینجا هم برای شما و هم برای پرندگان حرم است و همه در آن امان هستند. کسی از میان ایشان به نام «یجدع» برخاست و گفت: چه کسی ما را بیرون می‌کند؟ آیا ما از همه اعراب والاتر و پرجمعیت‌تر و داراتر و مسلّح‌تر نیستیم؟ مضاض بن عمرو (در پاسخش) گفت: وقتی چیزی مقرر شود، آنچه می‌گویید باطل می‌شود. ولی آنها از آنچه انجام می‌دادند، دست نکشیدند، خانه کعبه را خزانه‌ای به صورت چاهی بود
ص: 633که زیورآلات و آنچه را به آن هدیه می‌شد، در آن می‌انداختند و در آن روزگار (کعبه) سقفی نداشت.پنج نفر از جرهمی‌ها تصمیم گرفتند که محتویات این چاه و خزانه را بدزدند هریک از ایشان در گوشه‌ای قرار گرفت و نفر پنجم به درون چاه رفت، خداوند- عزّوجلّ- نیز او را واژگون ساخت و سرنگون کرد او هلاک شد و چهار نفر دیگر فرار کردند. در اینجا بود که چهار رکن (کعبه) را صاف و صیقلی کردند (تا نتوان از آن بالا رفت) و سپس گفت: یکی از علما می‌گوید: زمانی که جرهمی‌ها به طغیان و سرکشی می‌پرداختند، یک مرد و یک زن به نامهای «أساف» و «نائله» وارد کعبه شدند و در آنجا به فسق و فجور پرداختند. خداوند متعال نیز آنان را به صورت دو سنگ مسخ کرد. آنان را (سنگها را) از کعبه بیرون آوردند و در صفا و مروه نصب کردند تا مردم عبرت گیرند و از عقوبتی که در انتظار چنان گناهی است، آگاه شوند. این خبر شامل چندین مطلب از احوال جرهمی‌هاست و که آنها، عمالیق را از مکه بیرون کردند. ما از این روی آن را نقل کردیم تا روشن سازیم که با خبری که پس از خبر ابن‌عباس و ابن‌خیثم در باره خروج عمالیق از مکه معظمه ناسازگار است و برداشت دیگری از آن می‌شود.به گمان من در آنجا که می‌گوید «یکی از علما نقل کرده است که عمالیق حکمروایان مکه بودند و ...» گوینده خود ابن‌ولید ازرقی مؤلف «اخبار مکه» است و احتمال هم دارد که گوینده ابن‌اسحاق باشد که علاوه بر آنچه از اخبار جرهم و قطور گفته، نکات دیگری را نیز افزوده است.مسعودی خبر مربوط به جرهم و قوم سمیدع را به گونه‌ای متفاوت با آنچه که ازرقی از ابن‌اسحاق نقل کرده، آورده است و مطالبی را بیان کرده که (مورّخ) دیگری باز نگفته است و در باره اقوام مزبور، بی‌آنکه به اخبار دیگران بپردازد- مگر آنجایی که برای
(1)



1- اخبار مکه، ج 1، ص 88- 81
برآنان ریاست داشت. وقتی خاندان کرکر از حرکت کردن خسته شدند و آب و چراگاه نیز یافت نشد و خستگی بر ایشان چیره گشت، سمیدع بن هوثر، برای تشویق و ترغیب آنان به ادامه راه، شعری سرود و گفت:سیروا بنی کرکر فی‌البلاد إنّی أری ذاالدّهْرِ فی فسادقد ساد من قحطان ذوالرِّشاد(پس از شنیدن این شعر) پیشگامان و پیش قراولان ایشان، در جستجوی آب به دشت آمدند و به پرندگانی که در بالا و پایین پرواز می‌کردند، نگاهی انداختند و از آنجا به «عریش» بر تلّ خاک سرخ‌گونی نظر افکندند مراد خانه کعبه است. چرا گفته بود بر تل خاک سرخ رنگی قرار داشت- در آنجا هاجر و اسماعیل حضور داشتند و به دور (چاه) آب، سنگ گذاشته بودند تا آب آن پراکنده نشود. سپس می‌گوید: آنان بر هاجر و اسماعیل سلام گفتند و از ایشان اجازه فرود آمدن و نوشیدن آب کردند. اجازه فرود آمدن دادند. دیگران را نیز خبر دادند و از یافتن آب ایشان را مطلّع ساختند.آنها نیز با اطمینان کامل و با مژده رسیدن به آب و نور نبوّتی که در آن پهنه وجود داشت و جای بیت‌اللَّه‌الحرام بود، همانجا فرود آمدند. سپس می‌گوید: قوم جرهم از جریان خاندان کرکر و فرو آمدن ایشان در آن مکان، و حاصلخیزی و پرباری آنجا، خبر
ص: 634ارتباط سخن ناگزیر بوده است- مطالبی را گفته است. مسعودی می‌گوید حضرت ابراهیم فرزندش را همراه مادرش هاجر، در مکه سکونت داد، سپس می‌گوید: تشنگی اسماعیل و اخبار هاجر را هم که می‌دانیم تا اینکه خداوند چاه زمزم را برای آنان به وجود آورد و یمن را دچار قحطی خشکسالی کرد تا مردم یمن و جرهمی‌ها به آنجا آمدند و برخی نیز از آنجا باز گشتند و عمالیق به سوی تهامه رفتند و آب و چراگاه و زمین حاصلخیز می‌خواستند و سمیدع بن هوثر بن لاوی بن قطور بن کرکر بن حمدان
(1)





1- در مروج الذهب: «سمیدع بن هوبر بن لاوی بن قیطور بن کرکر بن حیدان» و در نسخه‌ای «سمیدع بن‌هود بن لابی بن قنطور ...» آمده است.
بن عمرو بن حارث بن مضاض اکبر بود و بنای کعبه را افزود و آن را نسبت به بنای ابراهیم علیه السلام، بلندتر ساخت.
ص: 635یافتند و از آنجا که خود در خشکسالی به سر می‌بردند، روی به مکه آوردند و در حالی که حارث بن مضاض بن عمرو بن سعد بن رقب بن ظالم بن حنی بن نبت بن جرهم، ریاست و سروری ایشان را عهده‌دار بود، به آنها رسیدند و در مکه اقامت گزیدند و در کنار اسماعیل و با کسانی که پیش از ایشان- از عمالیق و خاندان کرکر در آنجا بودند- خانه گرفتند. در مورد کرکر گفته شده که ایشان از عمالیق و یا از جرهم هستند و مشهورتر آن است که از عمالیق‌اند. آنگاه پس از بیان مطالبی در باره اسماعیل می‌گوید: وقتی اسماعیل علیه السلام وفات یافت، پس از وی نابت ابن اسماعیل پس از نابت ایاس بن جرهم (چون جرهمی‌ها بر خاندان اسماعیل تسلط یافته بودند) جای او را در سرپرستی کعبه گرفتند. رئیس جرهمی‌ها در آن روز حارث بن مضاض بود و هم او بود که تولیت کعبه را بر عهده گرفت.او در آنجا که به قعیقعان- در بالای مکه- معروف است، سلطه داشت و از هرکس وارد مکه می‌شد و (مال‌التجاره‌ای با خود داشت) ده یک می‌گرفت و شاه عمالیق، سمیدع بن هوثر بود و در اجیاد پایین مکه قرار گرفت و از هرکس از آن سمت وارد مکه می‌شد، ده یک می‌گرفت. میان آن دو جنگ و نبرد در گرفت و حارث بن مضاض شاه جرهمی‌ها در حالی که نیزه و زره و سپر با خود داشت، به آوردگاه آمد و برای همین، آنجا را- چنان که گفتیم- قعیقعان نامیدند و سمیدع نیز همراه با اسبان چابک به جنگ آمد و هم از این رو آنجا را تا به حال «اجیاد» می‌نامند، آنان بر جرهمی‌ها وارد شدند و آنان را شکست دادند و آنجا «فاضح» نام گرفت. پس از آن صلح کردند و گاو و گوسفند و ... سربریدند و آشپزی کردند و آنجا «مطابخ» نامیده شد و حکمروایی کعبه به عمالیق رسید. پس از آن، حکومت به جرهم رسید و نزدیک به سیصد سال عهده‌دار ولایت بر کعبه بودند و آخرین شاه آنها حارث بن مضاض اصغر

(1)

1- در متن چاپ شده هم چاپ اول و هم چاپ دوم الاصفر آمده که به قرینه نام بعدی، به الاصغر تبدیل‌شد.
ص: 637عمرو بن مضاض به مدت یکصد و بیست سال پادشاهی کرد و در پی او حارث بن عمرو یک صد سال یا کمتر و پس از او عمرو بن حارث به مدت دویست سال و بعد از وی مضاض بن عمرو اصغر بن حارث بن عمرو بن مضاض بن عمرو بن سعد بن رقیب بن حنی بن نبت بن جرهم بن قحطان به مدت چهل سال پادشاهی کرد. شارح عبدونیه مدت پادشاهی پادشاهان جرهم و ترتیب آنان را مطابق مضمون آنچه مسعودی آورده است، ذکر کرده و تنها به این نکته که مدت پادشاهی حارث بن عمرو بن مضاض احتمالًا کمتر از یک صد سال بوده، اشاره نکرده است.شارح عبدونیه همچنین در مدت پادشاهی جرهمی‌ها، مطلبی جز آنچه مسعودی ذکر کرده، می‌گوید. متن سخن وی چنین است: «ولایت بر کعبه پس از نابت به مدت حدود سیصد سال به جرهمی‌ها تعلّق داشت و برخی پانصد و شصت سال ونیز ششصد سال هم گفته‌اند. گفته دوم با آنچه که مسعودی در مدت پادشاهی آنان گفته است، سازگاری دارد و آنچه که مسعودی در نسب سمیدع ذکر کرده با آنچه سهیلی در این مورد گفته، مغایر است؛ زیرا مسعودی یادآور شده که سمیدع پسر هوثر بن لابی بن قنطور بن کرکر بن جیدان است، ولی سهیلی گفته که سمیدع پسر هوثر- بنا به تاکید بکری «ثای» سه نقطه- بن لابی قطور بن کرکر بن عملاق است. بنابراین، اختلاف در دو نام است: یکی قنطور به جای قطورا و دیگری جیدان به جای عملاق، احتمالا آنچه سهیلی بیان کرده، درست باشد و ممکن هم هست که تصحیف از سوی ناسخ نسخه‌ای باشد که از کتاب تاریخ مسعودی دارم. در این نسخه هوبر را در چند جا با «باء» دیده‌ام، زیرا نقطه آن را در زیر حرف، گذاشته است و روی حرف طاء در کلمه قنطور نیز نقطه گذاشته است و شارح عبدونیه نسبت سمیدع را همچنان که مسعودی باز گفته، بیان کرده است؛ ولی او در برخی نسخه‌های شرح عبدونیه در انتساب او به کرکر، از ابن‌هود یاد کرده، حال آنکه این سمیدع غیر از آن سمیدعی
(1)
(2)

1- مروج الذهب، ج 2، ص 51
2- الروض الأُنُف، ج 1، ص 136
دلیل این که گفتیم این سمیدع غیر از سمیدعی است که یوشع بن نون با وی جنگید.این است که سمیدع پادشاه قطور- بنا به محتوای خبری که مختصر آن را از مسعودی نقل کردیم- در زمان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام بوده است. حال آنکه یوشعی که با سمیدع به جنگ پرداخت، خیلی بعد از حضرت ابراهیم علیه السلام می‌زیسته است؛ زیرا در فاصله میان یوشع و حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام چندین نسل وجود دارد و او بنا به گفته مسعودی، یوشع بن نون بن ابراهیم بن یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بود و اگر در فاصله یوشع و حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام این همه نسل فاصله است، می‌توان نتیجه گرفت که میان آنها زمانی طولانی فاصله بوده است و همین فاصله با سمیدع نیز خواهد بود و سمیدع پادشاه قطور از عمالیق است و بنا به برداشت سهیلی از سخن صاحب «الأغانی»، ملکه «زَبّاء» از خاندان وی بوده است.سهیلی یادآور شده که خاندان قطور که سمیدع از ایشان است، جزء جرهم است؛ زیرا در نام بردن از نسل میان عدنان وحضرت ابراهیم علیه السلام می‌گوید: طبری «دوس‌العتقی» از ایشان را نام برده که بسیار خوش چهره بوده است، به طوری که در مقایسه، مثال گفته می‌شد فلانی از دوس زیباتر است و این همانی است که لشگریان قطور از جرهم را شکست داد. آنچه مسعودی در نسب نامه پادشاهان جرهم ذکر کرده، با مطالبی که سهیلی در
ص: 638است که با یوشع بن نون درگیر شد هرچند در نام و نام پدر و در انتساب به عمالیق، وجه تشابه داشته باشند. مسعودی در اخبار یوشع بن نون می‌گوید: پادشاه شام که سمیدع بن هوثر بن ملک بود، به سوی یوشع بن نون لشکر کشید و با او جنگ‌ها کرد تا اینکه یوشع او را کشت و همه مملکت او را گرفت. سپس می‌گوید: گفته شده که یوشع بن نون در سرزمین ایله در طرف مدین در صدد جنگ با شاه عمالیق یعنی سمیدع برآمده بود.
(1)

(2)(3)

1- مروج الذهب، ج 1، ص 51
2- تاریخ الرسل والملوک، ج 2، ص 275
3- الروض الأُنُف، ج 1، ص 12
بن نبت بن جرهم، ریاست ایشان را بر عهده داشت. نیز می‌گوید: در روایات دیگری دیده‌ام که نخستین پادشاه جرهمی‌ها در مکه، مضاض بن عمرو بن سعد بن رقیب بن هنی بن نبت بن جرهم بوده است. اما سهیلی می‌گوید: حارث بن مضاض بن عمرو بن سعد بن رقیب بن هنی بن نبت بن جرهم، در قنونا از سرزمین حجاز اقامت گزید. او به موضوعی اشاره کرده که بدان خواهیم پرداخت، وجه اختلاف سخن مسعودی در هنی با «هاء و نون» و درمی «با میم» و نیز در افزودن ظالم در فاصله رقیب و میّ (یا هنی و یا حنی) است. همچنین وجه اختلاف سخن مسعودی با سهیلی، در افزودن ظالم و نیز در هنی است که آیا همچنان که مسعودی ذکر کرده است با نون است یا طبق گفته سهیلی، بدون نون و یا بنا بر گفته مسعودی با میم است، مگر اینکه همه اینها ناشی از اشتباه ناسخ در یکی از دو کتاب باشد که در این صورت، اختلاف‌ها منتفی است.شیخ فتح بن موسی بن حماد اندلسی، در کتابی که سیره ابن‌اسحاق را در آن به نظم درآورده است خبری طولانی را نقل کرده که در آن مطلبی مخالف با گفته مسعودی و سهیلی در نسب نامه پادشاهان جرهم آمده و نیز مطلبی مغایر، در وجه تسمیه ای که ابن‌اسحاق برای قعیقعان و اجیاد و فاضح و مطابخ و غیره نقل کرده، آمده است که بی‌مناسبت نیست که آن را باز گوییم:
ص: 639این‌باره گفته است، مغایرت دارد. سخن سهیلی با مسعودی نیز متناقض و مختلف است، چرا که مسعودی می‌گوید: وقتی جرهمی‌ها به سوی مکه حرکت کردند، حارث بن مضاض بن عمرو بن سعد بن رقیب بن ظالم بن هیّ
(1)(2)(3)(4)
(5)

1- در تاریخ مسعودی هینی و در یک نسخه نیز هنی آمده است. در همین کتاب حنی هم آمده است.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 47
3- همان، ج 2، ص 51
4- الروض الأُنُف، ج 1، ص 138
5- فقیه و عالم در ادبیات و حکمت و منطق، متولّد جزیره خضراء در سال 588 ه که در الفائز تحصیل کرد وهمانجا در سال 663 وفات یافت. در اسیوط مصر عهده‌دار سمت قضا شد و از جمله کتاب های او نظم «المفصّل» زمخشری و نظم «اشارات» ابن‌سینا است. ر. ک: الاعلام، ص 766
ص: 641این کار شد و هر چه داشت از او گرفت. یهودی نیز نگهبان تاج سر در حرم را غافلگیر کرد و کشت و تاج را برداشت و دیگر کسی از او خبری نیافت، مگر آن کس که او را در بیت المقدس دیده بود.برادرم کسی را به پادشاه ایشان گسیل داشت و گفت: نواده یلیامین بن یعقوب باید تاج را باز گرداند و حق یهودی بگیرد. ولی پادشاه این کار را نکرد، برادرم نیز همراه با یک‌صد و پنجاه هزار نفر از لشگریان و عمالقه و خاندان قضاعه، به جنگ با ایشان رفت.پادشاه بیت‌المقدس نیز از فأران بن شنیف بن هرقل یاری جست و او نیز با دویست هزار نفر به اتفاق گروهی از اهل شام به یاری وی و به جنگ ما شتافتند.آنان در قسمت شرقی این کوه، خیمه زدند و ما در قسمت غربی آن و همگی آتش روشن کردیم، آنها غذا پختند و ما هم غذا پختیم. برای همین این کوه مطابخ نامیده شد.پس از آن در قعیقعان اقامت کردیم و سپس با سلاح و عصا و شمشیر به جان هم افتادیم و چکاچک شمشیرها به راه افتاد و برای همین آن مکان را قعیقعان نامیدند، پس از آنکه در جای خود قرار گرفتیم، برادرم، بیرون آمد و گفت: من عمرو بن مضاض پادشاه هستم، ای شنیف خود را به من نشان بده و بیا تا مبارزه کنیم. هر کس را که خداوند پیروز گرداند پادشاهی از آن اوست. چنین نیز شد و برادرم او را بر تپه فاضح به قتل رساند.پیش از این، به سراغ وی رفت و او را از پای کشید و رسوایش کرد و برای همین فاضح (رسوا) نامیدند. فأران، زیر بار تعهد شنیف نرفت، از این رو با آن نیز جنگیدیم، برادرم فأران را کشت و آنها شکست خوردند و تا بیت المقدس زدو خورد کردیم بالاخره تن به اطاعت ما دادند و برادرم با برّه دختر شمعون ایشان ازدواج کرد در آن زمان کسی زیباتر از او وجود نداشت، از وی خواست که او را از قوم خود دور سازد، برادرم نیز با یک صد تن از بزرگان بنی اسرائیل به عنوان گروگان از آنجا بیرون شد. وقتی به اجیاد رسید همسرش، دشنه ای آهنی را سمی کرد و آن را در رختخوابش قرار داد و وقتی روی آن خوابید مُرد، آنگاه همسرش با یکصد تن گروگان فرار کرد.آنها را تعقیب و بالاخره دستگیر کردیم، من دستور قتل آنها را صادر کردم.
ص: 642نخستین محکوم به جلاد گفت:ما را از گردن بکش (نه بالاتر و نه پایین‌تر) و از این رو آنجا را «اجیاد» (جمع جید به معنای گردن) نامیدند، آنگاه من به پادشاهی رسیدم و با (همسر برادرم) ازدواج کردم.بنی‌اسراییل با لشگریان فراوان قصد کردند با من بجنگند آنها تابوت داود علیه السلام را که «سکینة و زبور» در آن بود، با خود آورده بودند آنان را شکست دادم و جرهمی‌ها تابوت را گرفتند و در زباله‌دانی، خاک کردند. من ایشان را از این کار نهی کردم، ولی توجهی به سخنم نکردند.شبانه تابوت را در آوردم و به جای آن تابوتی شبیه آن گذاشتم. همیسع نواده دختری قیداربن اسماعیل نیز آنان را از آن کار باز داشته بود، ولی نپذیرفته بودند. من تابوت را به او دادم، خداوند نیز بر جرهمی ها و عمالقه دردهای زیادی فرود آورد و همه آنان به جز کسانی که آن کارشان را نپسندیده بودند، مردند. من پادشاهی را به پسرم عمرو واگذار کردم و خود به گشت و گذار پرداختم.(و می‌گوید) همه جا صحبت از جریان ما بود. او را به شِعب الأثل در غیضه زیتون بردم و گفتم: فرزندم اینک من و تو تنها شده‌ایم و جز خدای شاهد و عالم و یگانه، ما نمی‌بیند، و اگر نعمتی برای آدمی حاصل آید شکر آن واجب است و اینک نعمتی بر من وارد آمده و واجب است که شکر آن را به جای آورم. بر من است که از آنچه ترا نجات می‌دهد، خبر دهم و اگر تو را هدایت کنم بسی خوشایندتر از بخششی است که بدان بی‌نیازت سازم.فرزندم آیا در میان خاندان مضر نوزادی به نام محمد زاده شده است؟ گفت: خیر، گفتم: زاده خواهد شد و زمانش فرا خواهد رسید و دین او فراگیر می شود و همه جا پذیرفته می‌شود و فخر زمانه‌اش می شود و اگر تو او را درک کردی، تصدیقش کن و بر خالی که میان دو کتف او صلی الله علیه و آله وجود دارد، بوسه زن و به او بگو: ای بهترین مولود که مردم را به بهترین معبود فراخوانده ا ی، پاسخم ده و مرا نومید مگردان.سپس این اشعار را سرود:
ص: 643شکرت مسارعاً نعم الأیادی لخیر الناس کلّهم أبادیإلی ابن نزار حیث الفقر حتی نزلت برحله من غیر زادو بقیه ابیات را نیز خواند. پس از آن به کنار صخره بزرگی آمد که بر صخره دیگری قرار داشت، آنرا از جای کند. و وارد زیرزمینی شد و به جایی رسید که چهار تخت قرار داشت یکی خالی بود و بر سه تخت دیگر، در همان خانه مردانی نشسته بودند.چهارپایه‌ای بود که در آن درّ و یاقوت و طلای ناب و نقره وجود داشت.به من گفت: به اندازه بار شتر خود بردار و گفت: کسی که در سمت چپ تخت خالی قرار دارد پدر من مُضاض است و آن کس که در سمت چپ اوست فرزندش عبدالمسیح است و کسی که در طرف چپ تخت پسرش قرار دارد، بقیله است و بالای سر بقیله، سنگ لوحی قرار دارد که بر آن نوشته شده است:من بُقَیْلَه دختر عبدالمدان هستم که مدت پانصد سال در طلب پادشاهی زندگی کردم، ولی این کار، مرا از مرگ نجات نبخشید، بالای سر عبدالمسیح، نیز سنگ لوحی است که بر آن نوشته شده است:من عبدالمسیح هستم و مدّت یک‌صد سال زندگی کردم و یک‌صد اسب سوار شدم و با یک‌صد دوشیزه همبستر شدم و یک‌صد جنگجو را کشتم و بالأخره مرگ به خشم مرا فراگرفت و به زمینم انداخت و بالای سر مضاض بر سنگ لوحی آمده است:من مُضاض هستم و سیصد سال عمر کردم، مصر و قدس را فتح کردم و رومیان را در «دروب» شکست دادم، ولی گریزی از مرگ نداشتم. پس از آن بر تخت خالی خود قرار گرفت، در آنجا بر سنگ لوحی نوشته شده بود:من حارث بن مضاض هستم. مدت چهار صد سال زندگی و پادشاهی کردم و مدّت سیصد سال پس از هلاک شدن قبیله ام جرهم، به گشت و گذار پرداختم، سپس گفت:فرزندم! آن شیشه را که در آنجاست به من بده، آن را به او دادم، نیمی از آن را سر کشید و نیم دیگر را بر تنش مالید و گفت:وقتی نزد برادران و قوم خود بازگشتی واز تو پرسیدند: این اموال را از کجا آوردی؟
ص: 644به ایشان بگو:پیرمرد را که با خود آورده‌ام حارث بن مضاض جرهمی بود، ترا تکذیب خواهند کرد. به ایشان بگو:نشانه صداقتم سنگی است که در کنار زمزم در محل مقام ابراهیم علیه السلام، به خاک سپرده شده است و بر سنگی که کنار آن است اشعار حارث بن مُضاض نوشته شده است. سپس گفت:آن شیشه دیگر را به من بده، به وی دادم، آن را سر کشید و نعره‌ای زد و مرد من نیز همراه با اموالی که داشتم بیرون آمدم.این بود خبری که از کتاب مزبور نقل کردم. البته من بخش‌هایی از آن را که ارتباطی به موضوع نداشت ومربوط به احوال ایاد بن نزار می شد حذف کردم.در این خبر اشتباهات کوچکی وجود داشت و ظاهراً در نسخه ای که در اختیار من بود، تغییراتی صورت گرفته بود من آنها را تصحیح کردم مگر مواردی را که وجه صحیح آن را باز نشناختم و به همان صورتی که در نسخه دیده بودم، نقل کردم، از جمله مثلًا: نام برادر حارث بن مضاض را عمر بدون و او نوشته بود که احتمالًا درست نباشد و باید به صورت عمرو (با واو) باشد.اندلسی پس از ذکر این خبر می گوید: ببینید که این داستان با آنچه صاحب «السّیره» نقل کرده است چه اختلاف‌هایی دارد، ازجمله این‌که این شعر را به عمرو بن حارث بن مُضاض نسبت داده، حال آنکه صاحب در اینجا، به پدرش نسبت داده شده است. البته می‌توان این دو گفته را درست پنداشت، بدین صورت که پسر نیز مانند پدر زمانی که از مکه دور می شدند، شعر گفته باشد. پس از آن او رحمه الله این نکته را یادآور شد که در مورد نسب حارث بن مُضاض نیز مطلبی متفاوت با آنچه سهیلی در این مورد گفته، وجود دارد
(1)





1- این بیت مربوط به قصیده بلندی است که به مضاض بن عمر و حارث جرهمی منسوب است و در صفحه 47 کتاب تاریخ قطبی آمده است و کمی جلوتر تمام ابیات آورده می شوند این اشعار به عمر وبن حارث بن مضاض الجرهمی نیز منسوب شده اند.
ص: 646است و در حدیث درازی که ما فشرده و مضمون آنرا نقل می‌کنیم (زیرا بشارت به (تولد و ظهور) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آن آمده است) یادآور شده‌اند:«الیاس بن مضر گفت: از عمویم ایاد بن نزار- که مرد ثروتمندی بود درباره اصل ثروتش پرسیدم و دنباله خبر پیش گفته را نقل کرده است ...».به عقیده من، این امر مانع از آن نیست که مضاض بن عمرو جرهمی نیز در (اجیاد) گردن یک‌صد تن از مردان عمالقی را در زمانی که قوم سَمِیدَع که از عمالقه بودند و بر (قطور) ظاهر شدند، زده باشد و صحّت این خبر با آنچه که سهیلی از ابن‌هشام و دیگر تاریخ‌نویسان نقل کرده، تأیید می‌شود، ولی این مسأله‌ای است و آنچه (فتح اندلسی) نقل کرده، مسأله دیگری است. صاحب (الإکتفاء) مطلبی در تایید این امر آورده است، زیرا می‌گوید: و غیر از ابن‌اسحاق نیز برآنند که از این جهت اجیاد را اجیاد نامیدند که یک‌صد تن از عمالقه در آنجا گردن زده شدند و گفته شده: از این جهت که یکی از پادشاهان در آنجا دستور گردن زدن صادر کرد و به مأمور این کار می‌گفته درست وسط گردنها (اجیاد) را بزن و چنین چیزی یا نزدیک به آن، در وجه تسمیه جایی که (اجیاد) نام گرفته به گفته ابن‌اسحاق، درست‌تر به نظر می‌رسد.همچنین میان گفته صاحب (الإکتفاء) در مورد این سخن پادشاه به مأمور که گردنشان را از وسط بزن، با آنچه در خبر پیش گفته از قول فرزند مقتولین بیان گردید، تعارضی وجود ندارد به این جهت که ممکن است پادشاه هم به مأمور خود نیز گفته باشد، و مقتولین نیز به وی گفته باشند، زیرا مقتول هم درخواستی داشته که با منظور پادشاه، ناسازگار نبوده و پادشاه هم مقصودش را برآورده ساخته است.در وجه تسمیه (اجیاد) و (قعیقعان) مطلب دیگری نیز- جز آنچه ابن‌اسحاق در سیره خود بیان کرده- گفته شده است، زیرا ازرقی درباره «تبّع» خبری نقل کرده که در آن می‌گوید:«آنگاه تُبَّع حرکت کرد تا به مکه رسید و چون اسلحه‌های او در قعیقعان بود
ص: 647آنجا را قعیقعان نامیدند و گفته می‌شود که چون اسبان تُبَّع در آنجا قرار داشتند، آنجا را بدین نام خواندند.»این خبر را ازرقی به نقل از جدّ خود از سعید بن سالم از عثمان بن ساج از ابن‌اسحاق روایت کرده است. و در وجه تسمیه اجیاد و قُعَیْقِعان و طابخ سخن شگفتی نیز گفته شده و فاکهی آنرا بیان کرده است، آنجا که می‌گوید:عبداللَّه بن ابی‌سلمه از ولید بن عطاء از ابن ابی‌مسلم اعزّ از ابی‌صفوان مروانی از ابن‌جریج از مجاهد از ابن‌عباس نقل کرده که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: پدر شما اسماعیل نخستین کسی بود که اسبان عربی برایش رام شدند. او آنها را آزاد کرد و عشق به آنها را در شما به ودیعه نهاد، چرا که اسبان عربی جملگی وحشی بودند همچون دیگر وحشیان و زمانی که خداوند به ابراهیم و اسماعیل اجازه فرمود تا پایه‌های کعبه را بالا برند به هر کدامشان یکی از گنج‌های خود را داد و خداوند به اسماعیل وحی فرستاد که من یکی از ذخایر خود را که پیش از تو به کسی نداده بودم، در اختیارت گذاردم. اسماعیل بیرون آمد و نمی‌دانست که آن گنج چیست و چه دعایی باید بخواند، تا اینکه به (أجیاد) رسید.خداوند متعال دعای مورد نظر را به وی الهام کرد. دعا را خواند و اسب‌ها، اسماعیل را دربر گرفتند، به طوری که در تمام سرزمین‌های عرب اسبی نماند که نزد وی نیامده و خداوند آن را برای او رام نکرده باشد و بدین ترتیب او توانست که به اسب‌ها نزدیک شود.ابن‌عباس می‌گوید: هم از این رو آنجا را (اجیاد) نامیدند، زیرا این اسب‌ها در آنجا گرد آمدند. پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرماید: بنابراین اسب‌های عربی ارثیه پدر شما اسماعیل است، آنها را برگیرید و سوار شوید. ابن‌عباس می‌گوید و سلاح‌ها را روی اسب‌ها، قرار داد و هر زمان که این اسب‌ها به حرکت در می‌آمدند صدای چکاچک سلاح‌ها بلند می‌شد و با
(1)




1- اخبار مکه، ج 1، ص 133
ص: 649داشتند و اموال مکه را که به آن هدیه می‌شد، خوردند و در نتیجه دچار تشتت و پراکندگی شدند و زمانی که خاندان بکر بن عبد منات بن کنانه وغبشان این موارد را از جرهمی‌ها دیدند، نسبت به ایشان و بیرون کردنشان از مکه، اتفاق نظر پیدا کردند و به آنها اعلان جنگ دادند و جنگیدند و خاندان بکر وغبشان بر آنها چیره شدند و آنان را از مکه بیرون راندند. در زمان جاهلیّت نیز در مکه ستم و گردنکشی تحمّل نمی‌شد و هر کس چنین می‌کرد بیرون رانده می‌شد و برای همین مکه را (النّاسّه) می‌نامیدند و هر پادشاهی که در پی هتک حرمت آن بر می‌آمد، هلاک می‌گردید و برای همین گفته شده است که از آن رو مکه را (بکّه) نامیده‌اند که گردن سرکشانی را که در آنجا به الحاد بپردازند، خرد می‌کند. ابن‌اسحاق می‌گوید: عمرو بن حارث بن مضاض جرهمی آهوان (طلایی) کعبه را گرفت و در زمزم دفن کرد و به اتفاق همراهان جرهمی خود رهسپار یمن شد. آنها از اینکه و سروریِ آن را ترک گفتند شدیداً غمگین شدند. عمرو بن حارث بن مضاض (اصغر) با این سروده، ناراحتی خود را نشان داده:کأن لم یکن بین الحجون الی الصفا أنیسٌ ولم یَسْمُرْ بمکةَ سامرُبلی نحنُ کنّا أهلها فأزالنا صروف اللیالی والجُدُود العواثرُوکنّا ولاةَ البیتِ من بعد نابت نطوف بذاک البیت والخیر ظاهرُونحن وُلّینا البیت من بعد نابت بعزّ فما تخطی لدینا المکاثرُملکنا فعززنا فأعظم بملکنا فلیس لحیّ غیرنا ثمّ فاخرُألَمْ ینکحوا من غیر شخص علمته فأبناؤها منّا ونحن الأصاهرُفإنْ تنثنِ الدنیا علینا بحالها فإنّ لها غُبْناً وفیها التشاجرُفأخرجنا منها الملیکُ بقدرةٍ کذلک بین الناس تجری المقادرُأقول إذا نام الخلیُّ ولم أنم إذا العرش لایبعُدْ سُهَیلٌ وعامرُوَبَدَّلَتْ منها أَوْ جُهاً لاأحبّها وحمیرُ قد بدّلتُها والیُحَابرُوصرنا أحادیثاً وکنّا بغبطةٍ کذلک عضَّتنا السّنونَ الغوابرُفسحَّتْ دموع العینِ تبکی لبلوةٍ بها حَرَمٌ أمْنٌ وفیها المشاعرُ
ص: 650وتبکی لبیت لیس یُؤْذَی حمامُه یضلّ به آمناً وفیه العصافرُوفیه وحوشٌ لاتُرامُ أنیسةٌ إذا أُخرِجتْ منه فلیس تغادرُابن‌هشام می‌گوید: (در بیت ششم مصرع دوم) «فأبناؤها ...» از ابن‌اسحاق نیست.ابن‌اسحاق می‌گوید: عمرو بن حارث با اشاره به (خاندان) بکر وغبشان و ساکنان مکه که پس از ایشان در آنجا ماندند، می‌سراید:یا أیها الناس سیروا إنّ قَصْرَکُم أن تصبحوا ذاتَ یومٍ لاتسیروناحثُّوا المطیَّ وارخُوا من أزِمّتها قبل المماتِ وقضُّوا ما تُقَضُّوناإنّا کما کنتمو کنّا فَعَیَّرَنَا دهرٌ فسوف کما صِرنا تصیرونا ابن‌هشام در این باره- در روایت صحیحی- می‌گوید:«یکی از دانایان به شعر برایم گفته است که این اشعار، نخستین اشعاری است که در میان اعراب، سروده شده و به صورت نوشته روی سنگ در یمن یافت شده است، ولی او گوینده آنها را مشخص نساخت. قول دوم در علت بیرون رانده شدن جرهمی‌ها از مکّه، متعلّق به ازرقی است، زیرا در روایتی که اسناد آن به خودش می‌رسد، آورده است: جدّم گفت: سعید بن سالم از عثمان بن ساج از کلبی از ابوصالح نقل کرده است: (و در اینجا خبری طولانی آورده که از اخبار جرهم و خزاعه در مکه نیز در آن آمده است و ذکر شده که) وقتی ثعلبة بن
(1)


(2)

(3)


1- برخی از ابیات این قصیده در صفحه 47 تاریخ قطبی و در کتاب اغانی اصبهانی، ج 15، ص 19- 18 و دراخبار مکه ازرقی، ج 1، ص 99- 97 و ج 1، ص 128- 127 و برخی دیگر از این ابیات در الروض الأُنُف، ج 1، ص 138؛ معجم البلدان، ج 2، ص 225؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 285، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 43، و البدایه والنهایه، ج 2، ص 186- 185؛ مروج الذهب، ج 2، ص 50، و عیون التواریخ، ج 1، ص 40، آمده است.
2- این ابیات را با ابیات وارده در دیگر منابعِ اشاره شده، مقایسه کنید؛ پس و پیش‌های فراوان و اختلاف‌هایی در کلمات یافت می‌شود.
3- سیره ابن‌هشام، ج 1، ص 140- 139
و «حَلْی» و همان حوالی اقامت گزید. سپس می‌گوید: و جرهم نابود شدند و در آن جنگ به وسیله شمشیر (در برخورد تن به تن) از بین رفتند و ثعلبة باتفاق خویشان و نظامیانش به مدت یک سال در مکه و اطراف آن اقامت گزید و پس از اشاره به پراکندگی ایشان در سرزمینهای مختلف که به دلیل دچار شدن به نوعی بیماری و به اشاره طریفه جادوگر صورت گرفته بود، می‌گوید: (خاندان) خزاعه وارد مکه شد و ربیعة بن حارثه بن
ص: 651عمرو بن عامر به همراه قوم و خویشان خود و پس از پراکندگی ایشان در جاهای مختلف که بدنبال پیشگویی (طریفه) جادوگر درباره ویران شدن سرزمین سبأ بر اثر سیل ویرانگر رهسپار مکه شد، کسی را نزد جرهمی‌ها فرستاد و از ایشان خواست تا با رسیدن طلایه‌داران، جایی در سرزمین خود برای وی باز کنند. ولی جرهمی‌ها نپذیرفتند و با وی به خشونت رفتار کردند. ثعلبه کسی را نزد ایشان فرستاد که بگوید: دیگر گزیری ندارم جز آنکه به مدت یک سالِ تمام در این سرزمین، اقامت گزینم تا فرستادگانم بازگردند و اگر به اطاعتم درآیید با شما همکاری می‌کنم و آب و چراگاه در اختیارتان می‌گذارم، ولی اگر تن به پذیرش من ندادید، به‌رغم میل شما، اقامت خواهم کرد و اگر به جنگم آیید، با شمامی‌جنگم و چنانچه بر شما پیروز شدم، زنان را اسیر و مردان را به قتل می‌رسانم و به هیچ یک اجازه نمی‌دهم که در حَرَم (مکه) اقامت جوید.جرهمی‌ها تن به اطاعت وی ندادند و برای جنگ با او بسیج شدند. آنها به مدت سه روز با یکدیگر جنگیدند. پس از آن جرهمی‌ها شکست خوردند و تنها کسانی که گریختند جان سالم به در بردند و مضاض بن عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو از جرهمی‌ها، کناره گرفت و آنان را در این مورد، کمک نکرد و گفت: من در این باره به شما هشدار داده بودم. سپس خود و خانواده‌اش آنجا را ترک گفت و در «قنونی»

(1)(2)

1- قنونی، همان «قنقده» بندر مشهور حجاز واقع در جنوب مکه است. یاقوت می‌گوید: از دره‌های السراةاست که در ابتدای سرزمین یمن از سوی مکه و در نزدیکی حلی، به دریا می‌ریزد. ر. ک: معجم البلدان، ج 4، ص 409
2- حَلی، به فتح اوّل و سکون دوّم، شهری در یمن بر ساحل دریا. ر. ک: معجم البلدان، ج 2، ص 297
ص: 653وفیها وحوشٌ لاتُرامُ انیسةٌ إذا أُخرِجَتْ منها فما إنْ تغادرُفیالیت شعری هل تغمر بعدنا جیاد فممضّی سیله فالظواهرُفبطن مِنَی وحشٌ کأن لم یسرِبه مُضَاضٌ وفی حی عَدِیّ عمائرُ و نیز:یا أیها الحیُّ سیروا إنّ قَصْرَکُم أن تُصْبِحوا ذاتَ یومٍ لاتسیروناإنّا کما کنتموا کنّا فَغَیِّرَنا دهرٌ فسوف کما صِرنا تصیروناأَزجوا المطیَّ وأرْخُوا من أزِمَّتِها قبل المماتِ وقَضُّوا ما یُقَضُّوناإنّ التَفکُّرَ لایُجْدِی بصاحبه عند البدیهة: فی عِلْم تُعیدوناقَضُّوا أمورَکُم بالحزم إنّ لها أُمورَ رُشْدٍ وشُدُّوا ثَمَّ مسنوناواستنجزوا فی صنیع الناس قبلکم لمّا استبانَ طریفٌ عنده الهُوناکنّا زماناً ملوکَ الناس قبلکم بمسکنٍ فی جوارِ اللَّهِ تأتونامی‌گوید: مضاض بن عمرو رهسپار یمن شد و نزد خویشان خود رفت. آنها به آنچه بر سرشان آمده بود و به اوضاع مکه و جدایی از اهل آن می‌اندیشیدند و در این باره گفتگو می‌کردند و دچار رنج و درد شدید می‌شدند و اشعاری درباره مکه می‌سرودند (پایان نقل قول به اختصار).بخش‌هایی از این خبر مربوط به اخبار خزاعه می‌شود که همراه موارد دیگر، بدان اشاره خواهیم کرد. برخی واژه‌های ذکر شده، نقل به معنا شده‌اند و عین متن نیست.فاکهی نظریّه سوم را درباره دلیل خروج جرهمی‌ها از مکه نقل کرده و می‌گوید:در روایت ابوعمرو شیبانی آمده است: پرده‌داران خانه کعبه به نزد خزاعه آمدند
(1)








(2)




1- چنانکه پیداست این قصیده از نظر ترتیب ابیات با آنچه مؤلف، اندکی پیش نقل کرد، تفاوت دارد. با منابع اشاره شده در پاورقی مربوط به این قصیده- که پیش از این بیان شد- از نظر ترتیب و تعدادابیات، متفاوت است.
2- مقایسه کنید با اخبار مکه، ج 1، ص 100- 90، که اختلاف‌هایی در الفاظ وجود دارد.
گردیدند و در آنجا به هلاکت رسیدند.در این خبر، مطلبی درباره جرهمی‌ها وجود دارد، آنجا که آمده است: و می‌گویند که- خدا بهتر می‌داند- اساف مردی از خاندان قطور بود که با زنی به نام نایله از جرهمی‌در کعبه، فسق و فجور کرد و خداوند هر دوی آنان را به صورت دو سنگ در آورد. عمرو از این مسأله به خشم آمد و خاندان مضاض را که دایی‌های وی بودند، بیرون کرد. چون آنها را بیرون راندند، رهسپار یمن شدند و در میان قبایل، پراکنده گشتند.بکر بن غالب بن حارث بن مضاض در این باره سروده است:وأخرجنا عمرو سواها لبلدة بها الذئب تعوی والعدوّ المحاصرُو نیز:وکنّا ولاةَ البیتِ والقاطنَ الذی إلیه یُوفی نَذرَه کلَّ مَحْرَمسَکَنَّا بها قبلَ الظّباءِ وراثةً ورثنا بنی حیّ بن نبت بن جُرْهُمفأزعجنا منه وکنّا عقیلةً قبایل من کعبٍ وعوفٍ وأسْلَمِمسعودی، نظریّه چهارم درباره علت خروج جرهمی‌ها از مکه را، نقل کرده است؛
ص: 654زیرا ربیعة بن حارثة بن عمرو بن عامر بن حارثة بن امرئ القیس بن ثعلبه بن مازن با فهیرة دختر حارث بن مضاض جرهمی ازدواج کرده و حاصل ازدواج آنها، عمرو بن ربیعه بود.او وقتی بزرگ شد و بزرگی یافت، خواهان پرده‌داری کعبه گردید و در آن هنگام جنگی میان آنها و جرهمی‌ها درگرفت. سپس و بعد از بیان اندکی از اخبار عمر و فرزندان او، می‌گوید: جنگ میان آنها طولانی و شدید بود و سرانجام خزاعه بر جرهمی‌ها بر سر کعبه، پیروز شدند و جرهمی‌ها را بیرون کردند آنها وارد اضم

(1)









1- به کسر اول و فتح دوم. ذواضم: آبی که در راه میان مکه و یمامه در سمینه قرار دارد. و گفته شده دره‌ای میان کوه‌های تهامه است. گویند: درّه‌ای است که از حجاز می‌گذرد و به دریا می‌ریزد. ر. ک: معجم البلدان، ج 1، ص 215- 214
زبیر بن بکار مطلبی دارد که حاکی از آن است که اخراج کنندگان جرهمی‌ها در پی گرفتاری ایشان به بیماری خون دماغ و مورچه، خاندان حارثة بن عامر بودند، زیرا می‌گوید: ابوعبیده گفت: زمانی که جرهمی‌ها از سرکشی و فسق خود باز نایستادند و فرزندان عمرو بن عامر در یمن پراکنده شدند خاندان حارثة بن عمرو بن عامر رهسپار تهامه شدند و در آنجا خزاعه نام گرفتند. سپس می‌گوید: خداوند- عزّ وجلّ- آنها را به بیماری خون دماغ دچار کرد و مورچه بر سر جرهمی‌ها فرود آورد و آنان را هلاک ساخت. خاندان خزاعه گرد آمدند تا باقی‌مانده‌ها را بیرون کنند. ریاست خزاعه با عمرو بن ربیعة بن حارثه بن عمرو بن عامر و مادرش فقیره دختر عمرو بن حارث بن مضاض جرهمی- و نه ابن‌مضاض اکبر- بود. آنها با هم به جنگ ونبرد پرداختند و زمانی که عمرو بن حارث بن مضاض شکست خود را نزدیک دید، دو غزال کعبه و حجرالأسود را بیرون آورد و به توبه پرداخت و گفت:لا همّ إنّ جُرْهُماً عبادُکَ الناس طُرُفٌ وهم تِلادُک وهم قدیماً عَمَّرُوا بلادکتوبه او پذیرفته نشد؛ دو غزال (طلایی) کعبه و حجرالأسود را به چاه زمزم انداخت و آنها را خاک کرد و به اتفاق باقی مانده جرهمی‌ها به (اضم) بخشی از سرزمین جهینه رفت، در آنجا سیلاب وحشتناکی روان شد و آنها را با خود برد. امیة بن
ص: 655وی در جریان نقل خبر پیش گفته درباره جرهم و قطور، می‌گوید: جرهمی‌ها در حرم (مکه) به طغیان و سرکشی وفجور پرداختند تا جایی که مردی از ایشان با زنی در کعبه، به زنا پرداخت. به آن مرد اساف و به آن زن نایله می‌گفتند. خداوند نیز آن دو را به صورت دو سنگ، درآورد که به قصد تقرّب به خداوند، مورد پرسش واقع شدند.خداوند- عزّ وجلّ- بیماری خون دماغ و مورچه و دیگر آیات و نشانه‌های خود را بر جرهمی‌ها فرود آورد و بسیاری از ایشان را به هلاکت افکند. پس از آن فرزندان اسماعیل زیاد شدند و دارای قدرت و شوکت گردیدند و بر دایی‌های جرهمیِ خود پیروز شدند و آنان را از مکه بیرون راندند. ایشان (پس از خروج از مکه) راهی سرزمین جهینه شدند یک شب سیلی بر ایشان آمد و آنان را به جایی برد که (إضَم) نامیده می‌شد. و این مکان را امیة بن ابی‌صلت ثقفی در شعر، نامبرده است:جرهم دمثوا تهامة فی الدهر فسالت یجمعهم إضَمُو در همین باره است که حارث بن مضاض اصغر جرهمی می‌گوید:کأنْ لم یکن بین الحجون الی الصَّفا أنیسٌ ولم یَسْمُرْ بمکةَ سامرُبل نحنُ کنّا أهلَها فإزالنا صُرُوفُ اللیالی والجُدُود العواثرُوکنّا لإِسماعیلَ صِهْراً وجیرةً ولما تَدرُ فیها علینا الدوائرُوکنّا ولاةَ البیتِ من بعد نابت نطوفُ بذاک البیتِ والخیرُ ظاهرُو نیز در همین باره، او عمرو بن حارث می‌گوید:وکنّا ولاةَ البیتِ والقاطنَ الذی إلیه یُوَفّی نَذْرَهُ کلُّ مُحْرِمِسَکَنَّا بها قبلَ الظِّباءِ وراثةً ورثنا بنی حیّ بن بنت بن جُرْهُمِ










(1)
(2)
(3)



1- مروج الذهب، ج 2، ص 50 و 51
2- دو غزال طلایی که درون کعبه گذاشته شده بود و عبدالمطلب به هنگام حفر چاه زمزم آنها را یافت.
3- مقایسه کنید با: الروض الأُنُف، ج 1، ص 139.
ص: 657ابی‌صلت می‌گوید:جرهم دمثوا تهامة فی الدهر فسالت بجمعهم اضْمُاین خبر را مسعودی نیز از این جهت که عمرو آنها را بیرون برد و بیشتر جرهمی‌ها با بیماری خون دماغ و مورچه از بین رفتند، ذکر کرده است.نظریّه پنجم درباره علت بیرون شدن جرهمی‌ها از مکه را فاکهی نیز آورده است، آنجا که در خبر مربوط به ولایت ایاد بن نزار بر کعبه می‌گوید:حسن بن حسین برایم گفته است: محمد بن حبیب گفت: که ابن‌کلبی یادآور شده که خداوند متعال جانوری شبیه کرمِ بینیِ چهارپایان را بر کسانی از جرهمی‌ها که نسبت به کعبه بی‌حرمتی روا داشتند مسلط گرداند و علاوه بر جوانانشان، تعداد هشتاد نفر از پیرمردان ایشان را به هلاکت رساند تا اینکه بقیه آنها، از مکه بیرون شدند و به (اضم) پناهنده شدند.از اخبار مختلفی که نقل کردیم، اختلاف نظرهای مربوط به اینکه چه کسی جرهمی‌ها را از مکه بیرون کرد و چگونگی بیرون شدن ایشان و نیز در مورد سراینده قصیده‌ای که با این بیت شروع می‌شود، روشن گردید:کأنْ لم یکن بین الحجون الی الصَّفا أنیسٌ ولم یَسْمُرْ بمکةَ سامرُآیا به گفته ابن‌اسحاق سراینده آن عمرو بن حارثة بن مضاض اصغر بوده یا بنا بر نقل قول ازرقی از کلبی، این قصیده به نقل از ابوصالح مضاض بن عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو بوده است و یا بالاخره بنا به گفته مسعودی، سراینده اشعار حارث بن مضاض بن عمر بوده است؟
(1)




(2)

1- مروج الذهب، ج 2، ص 51.
2- اندکی پیش، به نقل از مسعودی آمده بود که گوینده این اشعار الحارث بن مضاض اصغر جرهمی است. پس ممکن است هر دوی این نامها، متعلق به یکی باشد.
درباره گوینده ابیات قصیده نونیّه (که به نون یا نون و الف ختم می‌شود)، اختلاف نظر است و بنا به گفته ابن‌اسحاق شاعر این ابیات عمرو بن الحارث بن مضاض است و در اخبار مکه تالیف فاکهی مطلبی دیدم حاکی از اینکه گوینده این ابیات، حارث بن مضاض است و برخی از ابیات را مغایر با آنچه ذکر شد، آورده است و می‌گوید:حارث بن مضاض خطاب به بکر وغبشان و ساکنین مکه که پس از ایشان در آن جای گرفتند، گفته است:یا أیّها الناس سیروا إنّ قَصْرَکُم أن تُصبِحوا ذاتَ یومٍ لاتسیروناحثُّوا المطیَّ وأرخُوا من أزِمّتِها قبل المماتِ وقضُّوا ما تُقَضُّوناقَضُّوا أمورَکُمْ بالحزم إنّ له أمراً رشیداً وراء الحزم مأموناإنّا عمرنا بدهرٍ کان یعجبنا حتی أتانا زمانٌ أظهر الهوناهمچنین در مورد کسی که حجرالأسود و دو غزالِ طلایی کعبه را در زمزم پنهان کرد، اختلاف نظر وجود دارد؛ طبق خبرِ روایت شده از سوی ازرقی به نقل از کلبی از ابوصالح، آیا او مضاض‌بن عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو جرهمی بوده است؟ یا عمرو بن حارث بن مضاض اصغر که ابن‌اسحاق و زبیر بن بکار به نقل از ابوعبیده، نقل کرده‌اند؟ازرقی در بابی با عنوان: «در اخراج حفر چاه زمزم از سوی جبرائیل برای مادر اسماعیل علیهما السلام» مطلبی سازگار با این روایت آورده و آن را به یکی از علما- که نام او را نیاورده نسبت داده است. در این خبر، مطالبی درباره جرهمی‌ها در مکه و زمزم آمده است. در مطلبی که مسعودی درباره علت اخراج جرهمی‌ها از مکه آورده است، اشاره شده که بیماری خون‌دماغ و مورچه، باعث هلاک شدن بسیاری از ایشان در مکه گشته است. همچنین مطلبی آمده که زبیر بن بکار از ابوعبیده درباره به هلاکت رسیدن جرهمی‌ها نقل کرده است.در برخی اخبار، مطالبی حاکی از آن دیده‌ام که گویا بیماری مورچه در (جهینه) به آنان سرایت کرد. این خبر را فاکهی بیان کرده و می‌گوید:حسن بن حسین ازدی به نقل از محمد بن حبیب از ابن‌کلبی آورده است: در همان حال که مردم پیرامون کعبه به شب نشینی پرداخته بودند، موجودی را در حال طواف به دور کعبه دیدند که سر خود را همراه با گردش خود، می‌چرخاند؛ مردم هراسان پا به فرار گذاشتند. آن موجود فریاد زد که نترسید. مردم بازگشتند و شنیدند که او می‌گفت:لا هم ربّ البیت ذی المناکب(اینان دیگر آن بزرگان صاحب کعبه نیستند).
ص: 658و گفته شده است که گوینده این ابیات غیر از سراینده این قصیده است و سخن سهیلی در (الروض الأُنُف) حاکی از آن است که او حارث بن عمرو بن سعد بن رقیب بوده است.بدین ترتیب معلوم می‌شود که درباره گوینده این ابیات، پنج قول وجود دارد و البته منظور انتساب همه این ابیات به افراد مورد اشاره نیست، بلکه تنها بیت نخست و ابیاتی است که هر کدام را در هر خبر خوانده یا گفته و یا سروده‌اند.سهیلی نیز در (الروض الأُنُف) درباره گفته خود راجع به این ابیات می‌گوید:«بعید نیست که «سهیل» و «عامر» کوهی از کوه‌های مکه باشد و دلیل آن هم گفته بلال رضی الله عنه است که می‌گوید:فهل یبدون لی عامرو طُفَیل؟(آیا عامرو طفیل در نظرم می‌آیند؟)البته بنا به روایت کسی که آن را چنین روایت کرده است.






(1)






(2)





1- اخبار مکه، ج 1، ص 56
2- اخبار مکه، ج 1، ص 56
ص: 660سپس- به دنبال ذکر اشعار دیگری- می‌گوید:گفت: آنها نگاه کردند و دیدند که آن موجود زنی است. گفتند: تو که هستی؟انسان یا پری؟ گفت: انسانی از جرهمی‌ها هستم.سپس گفت: هر کس برایم چهارپایی بیاورد و برایم توشه‌ای و شتری فراهم آورد و مرا به بلاد عوز برساند، پول فراوانی به وی خواهم داد. می‌گوید: دو نفر مرد از جهینه برای این کار داوطلب شدند و او را بردند وچندین شبانه روز همراهیش کردند تا بالأخره به کوه جهینه رسیدند؛ آن زن به روستای «نمل» و «ذر» رسید و گفت: در اینجا بود که قوم من هلاک شدند. آن دو آنجا را حفر کردند و اموال طلا و نقره بسیاری یافتند و بار شتر او کردند. آن زن به ایشان گفت: مبادا روی برگردانید که در این صورت هر چه با خود دارید، از بین می‌رود. آنگاه ذرات ریزی پراکنده شد و آن زن را از دیدن باز داشت. چندان راهی نرفته بودند که آن دو مرد روی گرداندند و با این روی برگرداندن، هر چه بار کرده بودند، از بین رفت. با فریاد از آن زن پرسیدند که آیا آب یافت می‌شود؟ گفت: آری در آنجا که تپه‌ها وجود دارد و در همان حال که ذرات ریز مانع از دید وی شده بود، می‌گفت:یا ویل یا ویلی من أجلی أری صغار الذرّ یبغی هبلیسلطنَ نَفَرَیْن علی محملی لما رأیت أنه لابدّلیمن منعة أُحْرِزُ فیها معقلیو پس از آنکه غبار و ذرات ریز وارد گلو و گوشش شد، فریادی کشید و جان سپرد. دو مرد جهینی، در همانجایی که گفته بود، آب یافتند آن آب را «مسخی» می‌گفتند، در ناحیه «فرش ملل» در کنار مشعر و امروزه متعلق به جهینه است. فاکهی خبری را آورده که بنا بر آن جرهمی‌ها چنان ضربه‌ای خوردند که دیگر
(1)


1- مقایسه کنید با: الروض الأُنُف، ج 1، ص 137
نخوردند و ما به این موضوع در ضمن بیان اخبار خاندان اسماعیل علیه السلام اشاره خواهیم کرد.این خود نشان از رحمت خداوندی نسبت به جرهمی‌ها دارد. فاکهی همچنین خبری نقل کرده حاکی از اینکه وقتی جرهمی‌ها به هلاکت رسیدند، تنی چند از ایشان جان سالم به در بردند. متن خبر چنین است:زبیر بن بکار از عمربن ابوبکر موصلی از زکریا بن عیسی از ابن‌شهاب نقل کرده که گفت:جرهمی‌ها به هلاکت رسیدند و جز شاخه‌ای از خاندان ملکان- که اندک بودند- و نیز گروهی از خاندان (جون)، کسی از ایشان باقی نماند.فاکهی از عمرو بن حارثِ پیش گفته شعری آورده که در آن خاندان بکر وغبشان را زمانی که آماده نبرد با جرهمی‌ها شدند، پند واندرز می‌دهد و جنگیدن در حرم (مکه) را نکوهش می‌کند و آنان را از هلاکت- در صورت چنین کاری- بر حذر می‌دارد. اولین بیت این اشعار چنین است:نعوذ بربّ الناس من کلّ ظالم بغی من بنی کعب الملوک و جُرْهُمو نیز شعری از او درباره بکر وغبشان- زمانی که از مکه بیرون رانده شدند- ذکر کرده است که با این بیت شروع می‌شود:لقد نهضتْ بکرُ وغبشانُ کلّها تُرید تُسامی جُرْهُماً فی فِعالهافاکهی همچنین خبری را نقل کرده که از نظر طول عمری که برای عمرو در نظر
ص: 661اعراب از لشگریان بُخْت نصَّر
(1)(2)










1- بخت نصر پادشاه فارس بود که قدم به شام گذارد و بیت المقدس را فتح کرد و بنی اسراییل را به‌اسارت گرفت.مسعودی می‌گوید: عوام او را بخت ناصر می‌نامند. ر. ک: مروج الذهب، ج 1، ص 228.

2- همان نبوکه نصر، بُخْتِ نرْسی عالی‌ترینِ لقب بابِلی که به دو پادشاه بزرگ بابِل داده شده و ایرانی شده این نام بخت نرسی یا بختنوشه است و توضیحات پاورقی این صفحه به نظر درست نمی‌آید.
ص: 663فهل فرحُ یأتی بشی‌ء تریده وهل جزعُ یُنْجیکَ مما تحاذِرُای برادر زاده آیا می‌دانی که چرا قعیقعان، بدین نام، نامیده شد؟ گفتیم: نه. گفت:در آنجا قومی به جنگ ما آمدند که شمشیرهایشان به یکدیگر می‌خورد و صدا می‌داد. از این رو آنجا را قعیقعان نامیدند. ای برادر زاده آیا می‌دانی چرا (اجیاد) را بدین نام، نامگذاری کردند؟ گفت: نه. گفت: از این جهت که آنجا غرق خون شد و برای همین (اجیاد) نام گرفت. این خبر را ازرقی نیز نقل کرده، ولی بر خلاف فاکهی اسناد آن را نیاورده است. در جای دیگر راجع به این خبر آمده است که ابوسلمه و همراهانش، صبح هنگام به آبی رسیدند و همگی آب نوشیدند و او بود که نخستین بار بر آن چاه رفته بود. در این زمان، مردی نزد آنان آمد و گفت: از کدام خاندان هستید؟ گفتند: از قریش. و در این روایت آمده است که آن پیرمرد، پس از ذکر نسب خود خطاب به ابوسلمه شروع به خواندن این ابیات کرد که:کأن لم یکن بین الحجون إلی الصفا ... تا آخر این ابیات را قرائت کرد.ازرقی در خبر خود بیت سومی را که فاکهی در این خبر، آورده، ذکر نکرده. و البته درستی این خبر، بعید است، زیرا لازمه‌اش این است که عمرو بن حارث، یک هزار سال عمر کرده باشد، چرا که اگر این داستان صحت داشته باشد، اندکی پیش از اسلام به وقوع پیوسته، زیرا ابوسلمه آن را درک کرده است و دلیل اینکه اندکی پیش از اسلام بوده، همین مسأله است، زیرا سنّ او نزدیک به سن پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است و همچنانکه در صحیح بخاری به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است (ثویبه) خدمتکار ابولهب هر دو را شیر داده است. و اگر چنین باشد لازم می‌آید که سن عمرو تا این تاریخ رقمی باشد که ذکر کردیم، چرا که در فاصله ولایت بنی‌خزاعه بر مکه یعنی پانصد یا سیصد سال عمر کرده است و پس از آن
(1)

(2)(3)(4)

1- اخبار مکه، ج 1، ص 82اخبار مکه، ج 1، ص 82
2- نک: اخبار مکه، ج 1، ص 97
3- بخاری، شماره 2110 و صحیح مسلم، شماره 1449، کتاب الرضاع باب تحریم الربیبة و اخت المرأة.
4- درباره او نگاه کنید به: الاصابه، ج 4، ص 257- 258، و الروض الأُنُف، ج 1، ص 186
ص: 664نیز مدت ولایت قریش را که آنهم حدود سیصد سال است، به چشم دیده و به اضافه مدتی نیز در سرزمین جرهمی‌ها، با آنها زندگی کرده بود. آنچه گفته ما را (درباره عدم صحت این خبر) تأیید می‌کند، آن است که سهیلی رحمه الله از معمّرین بسیاری نام برده، ولی اسمی از او به میان نیاورده است، حال آنکه اگر آن گونه که گفتیم می‌بود، باید حتماً از وی نام می‌برد، زیرا از عمر بالایی برخوردار بوده است. سهیلی می‌گوید: از سالمندترین معُمّرین، عمر بن وحید است که نام او روید بن فهد بن قضاعه بوده است. سپس می‌گوید: روید آنچنانکه گفته‌اند مدت چهارصد سال عمر کرد. و اللَّه اعلم.
درباره مركز

بسم الله الرحمن الرحیمجاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنندبنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانیب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراهج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگره)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسهی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سالدفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهانتاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026 وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.comتلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سیدارزش کار فکری و عقیدتیالاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».






























ص: 662گرفته شده، شگفت آور است، زیرا می‌گوید:عبداللَّه بن ابی‌سلمه از احمد بن محمد بن عبدالعزیز زهری از پدرش از سعید ابن ابراهیم از ابی‌سلمة بن عبدالرحمن نقل کرده که ابوسلمه بن عبدالاسد همراه با برخی از قریش، رهسپار یمن شد؛ وی می‌گوید: آنان راه را گم کردند و گرفتار تشنگی شدیدی شدند. ابوسلمة بن عبدالأسد به همراهانش از قریش گفت: ای قوم! دنبال من آیید و از من اطاعت کنید که شترم راه را می‌داند. گفتند: بسیار خوب از تو اطاعت می‌کنیم. او شتر خود را به حال خود گذاشت؛ یک شبانه روز در پی او رفتند تا نزدیکی صبح بود که شتر، زانو زد، ابوسلمه گفت: این شتر در کنار آب، زانو زده است. همگی پایین آمدند و با پشگل گوسفند روبرو شدند و دیری نگذشت که چشم آنها به یک چاه آب افتاد و بر سر چاه، مرد بلند قامتی بود که تا آن زمان به بلندی او دیده نشده بود، نزد او رفتند. آن مرد پرسید: از کدام خاندان هستید؟ گفتند: از قریش. گفت: از کدام قریش؟ گفتند: از بنی‌مخزوم.آن مرد رفت و درخت بسیار بلندی آورد. سبدی از برگ خرما از آن آویزان بود آن را پایین آورد و باز کرد. پیرمردی در آن سبد بود. ابروانش را بالا کشید و سه بار از باز کردن چشم خودداری کرد و آنگاه چشمان خود را باز کرد، گفت:چه می‌خواهی؟ گفت: اینان قومی از قریش هستند. گفت: آنان را نزد من بخوان.آمدند. آن مرد بلند بالا گفت: می‌گوید نزدیک پیرمرد شوید. نزدیک شدیم. سه بار دیگر نیز همان کاری که ابتدا با او کرده بود تکرار کرد. سپس چشمان خود را باز کرد و گفت: که هستی؟ گفت می‌گویم: اینان قومی از قریش هستند. پرسید:از کدام قریش هستید؟ ابوسلمه گفت: من پاسخ دادم از بنی‌مخزوم. گفت: من هم از مخزوم هستم. سپس پرسید: آیا می‌دانید چرا (اجیاد) را بدین نام نامیدند؟گفتیم: نه. گفت: زیرا در آنجا اسب‌ها گرد آمدند. سپس گفت: می‌دانید که چرا قعیقعان را بدین نام، نامگذاری شد؟ گفتیم: خیر. گفت: زیرا در آنجا شمشیرها به همدیگر خورد و چکاچک آنها به گوشم رسید. سپس این شعر را خواند:کأنْ لم یکن بین الحجون الی الصَّفا أنیسٌ ولم یَسْمُرْ بمکةَ سامرُبل نحنُ کنّا أهلَها فأبادنا کُروبُ اللیالی والجُدُود العواثرُ












ص: 659








ص: 656



ص: 652عمرو بن عمرو یعنی لحی در آنجا اقامت گزید و متولّی امرِ مکه شد و در شمار اهل مکه درآمدند و بنی‌اسرائیل- که در جنگ میان جرهمی‌ها و خزاعه بی‌طرف بودند- به آنجا آمدند و اجازه سکونت خواستند، خزاعه نیز به ایشان اجازه دادند.وقتی مضاض بن عمرو بن حارث که دوران کودکی خود را در مکه گذرانده و از وضع پیش آمده، اندوهگین شده بود، کسی را نزد خزاعه فرستاد و از ایشان اجازه ورود به مکه و اقامت در آنجا را خواست. خزاعه به او اجازه ندادند. سپس می‌گوید: یکی از شتران مضاض بن عمرو جرهمی از قنونی عازم مکه شد، او نیز به دنبال شتر آمد تا جای پای او را یافت که وارد مکه شده بود. به طرف کوه‌های سمت اجیاد رفت و روی کوه ابوقبیس قرار گرفت و چشم به دشت مکه دوخت و دید که شترش را سر بریدند و مشغول خوردن (گوشت) آن هستند، ولی دستش به آن نمی‌رسید و ترسید اگر خود را نشان دهد، او را بکشند. پس عازم دیار خود شد و این اشعار را سرود:کأنْ لم یکن بین الحجون الی الصَّفا انیسٌ ولم یَسْمُرْ بمکةَ سامرُولم یتربّع واسطاً فجنوبه الی المنحنی من ذی الأراکة حاضِرُبل نحنُ کنّا أهلَها فإذا لنا صُرُوفُ اللیالی والجُدُود العواثرُوبدّلنی ربّی بها دارَ غُرْبَةٍ بها الذئبُ یُعْوِی والعدوّ المحاصرُفإنْ تملإِ الدنیا علینا بکلبها ویصبحُ حالٌ بعدنا وتَشَاجُرُفکنّا وُلاةَ البیتِ من بعد نابتٍ نطوف بهذا البیت والخیرُ ظاهرُفأنکح جدّی غیرَ شخص عَلِمتُهُ فأبناوُها منّا ونحن الأصاهِرُفأخرجنا منها الملیکُ بقُدرةٍ کذلک بالناس تجری المقادرأقول إذا نام الخلیُّ ولم أنَم إذا العرش لایبعُدْ سُهَیْلٌ وعامرُوَبَدَّلَتْ منهم أَوْ جُهاً لاأُحبّها وحِمْیَرُ قد بدّلتُها والعمائرُوصِرْنا أحادیثاً وکنّا بغبطةٍ کذلک عقَّتنا السّنونَ الغوابرُوسحَّتْ دموُع العینِ تبکی لبلوةٍ کذا بها حَرَمٌ أمْنٌ وفیها المشاعرُبوادٍ أنیس لیس یُؤذی حمامُهُ ولامُنَفَّرٌ یوماً وفیها العصافِرُ


















ص: 648خوردن به یکدیگر سر و صداهایی به راه می‌افتاد و به همین دلیل آنجا را قعیقعان نامیدند و (تهیه و تدارک) غذا در همان شعبی قرار داشت که آن را شعب عبداللَّه بن عامر می‌نامیدند و برای همین آن را «مطابخ» نام نهادند. این شعب عبداللَّه بن عامری درّه‌ای است در بالای مکه که مردم آن را شعب عامر می‌دانند و «فاضح» که در اخبار گذشته از آن یاد شد، به گفته مردم کوهی در سوق‌اللیل است که کنار معلّاة قرار دارد. درباره وجه تسمیه (اجیاد) و (قعیقعان) و (مطابخ) و نیز در نسب‌نامه پادشاهان جرهم و قطور، سخن به درازا کشید، ولی نکات فراوانی مطرح شد که پیش از این یکجا گرد نیامده بود.وللَّه الحمد.

اخراج جرهمی‌ها از مکه‌

در این که چه کسانی جرهم را از مکه بیرون راندند، اختلاف نظر آن چنان زیاد است که به دشواری می‌توان اخبار نقل شده درباره آن را، با هم سازگار کرد. گفته شده است: خاندان بکر ابن‌عبد مناة بن کنانه وغبشان از خاندان خزاعه جرهمی‌ها را به دلیل سرکشی و طاغیگری، از مکه بیرون راندند. برخی نیز گفته‌اند: (خاندان عمرو بن عامر ماء السماء) حتی به جرهمی‌ها اجازه ندادندتا زمان رسیدن رهبرانشان همراه خود در مکه اقامت داشته باشند و آنها را از مکه بیرون انداختند.نیز گفته شده است: عمرو بن ربیعة بن حارثة بن عمرو بن عامر، زمانی که درخواست پرده‌داری کعبه را بر عهده گرفت، جرهمی‌ها را بیرون انداخت. نیز گفته شده که: خاندان اسماعیل زمانی جرهمی‌ها را از مکه بیرون کردند که خداوند متعال دردها و آفاتی را برایشان مسلط ساخت. برخی هم گفته‌اند: خداوند چارپایانی را بر جرهمی‌ها مسلط ساخت و بسیاری از آنان را به هلاکت رساند و هم از این روی، برخی از ایشان مکه را ترک گفتند.قول نخست را ابن‌اسحاق یاد کرده و گفته است: پس از آن جرهمی‌ها در مکه سرکشی کردند و حرمت آن را زیر پا نهادند و بر کسانی که وارد مکه می‌شدند، ستم روا






















ص: 645و ما پیش از این، نسب‌نامه جرهمی‌ها را از قول سهیلی بیان کردیم و نیازی به تکرار آن نیست.از جمله دلایلی که فتح اندلسی را بر آن داشت تا این خبر را نقل کند، استدلال علیه اعتراض به ابن‌اسحاق از سوی سهیلی در مورد وجه تسمیه «اجیاد» است که ابتدا سخن سهیلی را نقل می‌کنم و پس از آن تفسیر «فتح» را می‌آورم.سهیلی می‌گوید: و امّا «اجیاد» (آن گونه که گفته است به دلیل درگیری اسبان در آنجا بدین نام نامیده نشده است زیرا به این کار «اجیاد» نمی‌گویند و اجیاد) جمع جید (گردن) است و نیز در این خبر آمده که مضاض در آن مکان گردن یکصد نفر از عمالقه را زده است و برای همین، آنجا را (اجیاد) نامیده‌اند. این مطلب را ابن‌هشام در کتاب دیگری جز این، ذکر کرده است. و (فتح) درباره این مطلب تفسیری آورده است، زیرا می‌گوید: می‌گویم آنچه که سهیلی ذکر کرده برای ابن‌اسحاق الزام‌آور نیست، زیرا لازمه نامگذاریِ چیزی به یک نام، آن نیست که به لفظ بر آن مصداق یابد، بلکه ممکن است بر خود آن مکان مصداق یابد- همچنان که در مورد «مطابخ» و «فاضح» گفته‌اند- و یا بر آن مکان مصداق نیابد- همچون قعیقعان، و در این صورت جیاد و اجیاد (جمع جید به معنای گردن) و قعقعة (چکاچک سلاح‌ها) با قعیقعان یک حکم پیدا می‌کند و این احتمال نیز هست که وجه تسمیه به خاطر اجیاد، جیاد (گردن اسبان) باشد، زیرا گردن اسبان در آنجا برای نخستین بار پیدا شد و مضاف را به دلیل نزدیکی به صفت، حذف کرده باشند، به علاوه معلوم نیست که نتوان (جید) را به جیاد (و نه اجیاد) جمع بست، چرا که از سیبویه نقل است که جید همچون ربح که به رباح جمع بسته می‌شود، به (جیاد) نیز جمع بسته می‌شود و در تأیید این مطلب می‌گوییم که سیبویه یادآور شده است باب فعل در جمع تکسیر به فعول و فعال جمع بسته می‌شود، هر چند جمع فعول در این باب بیش از فعال است. اما اینکه می‌گوید: راویان اخبار نقل کرده‌اند که مضاض در آن مکان گردن یک‌صد تن از عمالیق را زده است، آنچه از برخی کتاب‌ها نقل شده آن است که این مضاض نبود که در آنجا گردن زد و گردن‌های زده شده نیز مربوط به مردان عمالقه نبوده












ص: 640إلیاس بن مضر گفت: از عمویم ایاد بن نزار- چون مرد ثروتمندی بود- درباره منشأ ثروتش پرسیدم در پاسخ گفت که سالیان درازی بود که او بیش از ده نفر شتر نداشت و با کرایه آنها خرج خانواده اش را تهیه می کرده و این که او برادر بزرگتر خانواده بود. سپس می‌گوید: ایاد با شتران خود به شام رفت، ولی در آنجا کسی را نیافت که شترانش را کرایه کند، در این میان صدائی چون رعد شنید که فریاد می کرد: چه کسی مرا به حرم (مکه) می‌برد؟ و همراه او محموله‌ای درّ و یاقوت و طلای ناب بود. ولی کسی پاسخش را نداد.صدا را پی گیری کرد تا به مرد نابینائی رسید که چون نخل بلند، قد درازی داشت و ریش او تا زانویش می‌رسید. به طرف او رفت و گفت: ای شیخ من نیازت را برآورده می‌کنم.گفت: به من نزدیک شو، او نزدیک شد، پس به او گفت: تو ایادبن نزار هستی؟گفت: آری ولی از کجا نام مرا می دانی؟ گفت: من از جدّم شنیدم که ایاد بن نزار، حارث بن مضاض را پس از غربتی طولانی، به مکه خواهد برد. سپس گفت: چند شتر داری؟گفتم: ده تا. گفت: بسنده است. گفتم آیا کسی هم همراهت هست؟ گفت نه، ولی من روزگاری سوار بر شتر می‌شدم و به این‌سو و آن‌سو ره می‌سپردم (سوارکار خوبی بودم).گفتم: جمله‌ای را بر زبان آوردم و تکرار نمی‌کنم و میان ما تا مکه ده جایگاه آب وجود دارد. او را برداشتم و هر گاه شتری خسته می شد، او را به دیگر شتران نزدیک می کردم تا این‌که سرانجام مکه در چشم‌انداز ما قرار گرفت. گفت: فرزندم احساس می کنم که محموله ها چیزی به من می‌گویند و فکر می‌کنم که در اطراف ما کوه مطابخ قرار دارد.گفتم: آری گفت: آخرین سخن مرا گوش بده. گفتم آری «به گوشم!» گفت: من حارث بن مضاض بن عبدالمسیح بن بقیلة بن عبدالمراد بن خشرم بن عبدیا لیل بن جرهم بن قحطان بن هود علیه السلام هستم من پادشاه مکه و اطراف آن تا هجر و مدین و ثمود بودم و برادرم عمرو بن مضاض پیش از من، پادشاه بود. ما روزگاری تاج بر سر می‌گذاشتیم و روزگاری تاج‌های خود را بر در حرم آویزان می‌کردیم. روزی شخصی یهودی درّ و یاقوت آورد و برادرم هر چه دلش می خواست از او خرید و بهای خوبی نیز به او داد و انصاف را رعایت کرد. یهودی بهترین ها را به دیگران می فروخت، ولی برادرم مانع از






































ص: 636شگفت آنکه مسعودی می‌گوید شاه جرهمی‌ها در زمانی که به مکه آمدند حارث ابن مضاض بن عمرو بود، حال آنکه معروف چنین است که شاه آنان در آن زمان- بنا به گفته ابن‌اسحاق و دیگران مضاض بن عمرو بوده و خود او نیز پس از آن مطلبی سازگار با گفته ابن‌اسحاق، ذکر می‌کند.زبیر بن بکار نیز گفته است که اولین پادشاه جرهم در مکه مضاض بن عمرو بن غالب جرهمی بوده است؛ زیرا می‌گوید: اولین کسی که ولایت و سرپرستی کعبه را از سوی جرهم بر عهده گرفت، مضاض بن عمرو بن غالب جرهمی بود و پس از او فرزندش و سپس فرزندان بعدی یکی پس از دیگری، عهده‌دار این پست بودند، تا اینکه جرهمی‌ها در مکه به سرکشی و طغیان پرداختند.مسعودی همچنین در آنجا که گفته است در «وقتی جرهمی‌ها با سمیدع و قوم او به جنگ و نبرد پرداختند، بازنده شدند و ولایت کعبه به عمالیق تعلق گرفت و پس از آن (مجدداً)، به جرهم رسید». سخن شگفت و (نادرستی) گفته است، چرا که می‌دانیم در کارزار میان دو گروه، بازنده سمیدع و قوم او بود و او در آن جنگ کشته شد و مضاض بن عمرو جرهمی به تنهایی شاهی مکه را- بنا به گفته ابن‌اسحاق و دیگران- بر عهده گرفت و من جز شارح «عبدونیه» کسی را قبل و بعد از مسعودی نمی‌شناسم که سخنی مانند وی در این باره گفته باشد و تنها شارح عبدونیه است که چنین سخنی گفته و چه بسا مسعودی از وی تقلید کرده باشد، زیرا بعد از او آمده است.مسعودی در ضمن بیان خبر هر دو گروه، مطالبی را بیان کرده که تا آنجا که می‌دانم کس دیگری چنین نگفته است؛ وی آورده است: سمیدع و قوم او از عمالیق هستند و یا این که آنها پیش از جرهم به مکه آمدند و نیز مطلبی که در مدت زمان پادشاهی آنها بر جرهمی‌ها بیان کرده است. مسعودی در تاریخ خود در مورد مدّت زمان پادشاهی آنها، روایت دیگری را نیز بیان می‌کند، زیرا می‌گوید: در روایات دیگری دیده‌ام که نخستین کسی که پادشاهی جرهم را در مکه عهده‌دار شد، مضاض بن عمرو بن سعد بن رقیب بن حنی بن نبت بن جرهم بن قحطان بود که یک صد سال پادشاهی کرد و پس از او پسرش





ص: 628می‌گوید: نسب‌شناسان در مورد نسب قحطان، سه نظریه متفاوت دارند که اهل مکه در باره هریک از این نظریات، سه نظر دارند.گروهی او را به ارم‌بن سام‌بن نوح منسوب می‌دانند که در این باره سه نظر وجود دارد و گروهی نیز او را به اسماعیل‌بن ابراهیم منتسب می‌دانند که در این مورد نیز سه نظر وجود دارد.از شرحی که در این بخش آوردیم، مطالبی راجع به نسب جرهمی‌ها و قحطان و نیز اندکی از اخبار ایشان روشن شد.


پادشاهان جرهم و اختلاف نظر در نسب آنان‌

ازرقی، در روایتی که سند آن به خودش می‌رسد، آورده است: جدّم، از سعیدبن سالم، از عثمان بن ساج، از ابن‌اسحاق اخباری در باره اسماعیل‌بن ابراهیم وخاندان اسماعیل مطالبی بیان کرد و سپس گفت: آنگاه نابت‌بن اسماعیل وفات یافت؛ پس از او مضاض‌بن عمرو جرهمی که جدّ نابت بن اسماعیل (پدر مادرش) بود، عهده‌دار سرپرستی او شد و خاندان نابت بن اسماعیل و خاندان اسماعیل را به خود پیوست و آنها به جد خود (پدر مادرشان) مضاض بن عمرو همراه با دایی‌های خود از جرهمی‌ها، و جرهم و قطور- که در آن روز اهل مکه را تشکیل می‌دادند- برآنان حکمرانی کرد و آن دو زمانی که از یمن بیرون آمدند، با همدیگر بودند و زمانی که از یمن بیرون می‌شدند، بی‌شک پادشاهی برای خود بر گزیده‌اند تا بر آنان حکومت کند. وقتی به مکه رسیدند آنجا را سرزمین نیکو و پرآب و درخت یافتند و آنها را خوش آمد. بنابراین در آنجا رحل اقامت افکندند. مضاض بن عمرو همراه کسانی از جرهم که با وی بودند در بالای مکه و (کوه) قُعَیْقعان ساکن شدند و از آنجا نیز در گذشتند و «سمیدع» در اجیاد و پایین مکه هم و مضاض بن عمرو از کسانی که از بالای مکه وارد آن می‌شدند، ده یک می‌گرفت و «سمیدع» از کسانی که از پایین مکه و از کداء وارد می‌شدند، ده یک (باج)



























ص: 624صفحه سفی